#در_انتظار_چیست_پارت_71


- چی شده دختر؟ باز این دختره‌ی عوضی چیکار کرده؟ چه بلایی سر خودش آورده؟

نرگس تند آب دهانش را قورت داد و همان‌طور که با روسری‌اش بازی می‌کرد، با لحن شتاب‌زده گفت:

- هیچی هیچی... راستش، راستش نگار خودکشی کرده.

مریم درجا خشکش زد، چشم‌هایی از حدقه بیرون زده؛ لب‌هایی باز و مبهوت، دلی پر از آشوب و ترس، مردمک‌های لرزانش تمام اجزای صورت نرگس را مورد کاوش قرار داد تا به حقیقت کلامش پی ببرد. با ترس به روی دستش زد و لبش را به دندان گزید. نریمان هنوز به نرگس و به ارسلان نیز نگاه می‌نمود. دکتر میان حرف‌هایشان رفته و آن‌جا را ترک کرده بود. تنها چیزی که به آن فکر می‌کرد، این بود که شاید با نرگس باشد.

نوای هق‌هق خفه‌شده‌ی مریم کم‌کم بیشتر می‌شد و فضای بیمارستان را پر کرد. اشک‌ها همانند سیلی صورتش را نوازش دادند. نریمان جلو آمد و مریم را در آغوش کشید. زیر لب مشغول آرام‌کردنش شد؛ اما مگر می‌شد که دل مادری با دیدن این حال فرزندش نلرزد؟

تازه داشت یادش می‌آمد، یادش آمد نگار یک دختر است. خود را به آغوش همسرش سپرد و اشک ریخت و زیرلب ناله کرد:

- آخه چرا؟ چرا این کار رو کرد؟ مگه چی کم داشتی دختر...‌ای خدا!

ارسلان با دیدن وضع مریم به سوی آب‌خوری رفت، لیوانی آب برداشت و برای مریم آورد. مقابل نریمان از حرکت ایستاد و لیوان را به طرفش گرفت. نگاه پرتشویش مریم به ارسلان خیره شد. نریمان نیز نگاه مرموزش را به آن دوخت. گویی با چشم‌هایشان از او می‌خواستند که خود را معرفی کند. نریمان با تردید آب را از دستش گرفت و به لب‌های مریم متصل کرد. آب جرعه‌جرعه و آرام‌آرام به گلوی مریم فرو می‌رفت و بغض سربسته‌اش را بهبود می‌بخشید.

بعد از اینکه آب را خورد، رو به ارسلان کرد و با لحن ملایمی گفت:

- ممنون. می‌تونم بپرسم که نگار رو از کجا می‌‌شناسی؟

ارسلان با‌‌ همان حال سرش را تکان داد و گفت:

- هم‌کلاسیشم.

romangram.com | @romangram_com