#در_انتظار_چیست_پارت_70


بعد از مدتی دکتری با لباس مخصوص اتاق عمل از در بیرون آمد. ارسلان همانند تندبادی از جای برخاست و به سویش پرید. دکتر با چشم‌های متعجب به ارسلان خیره شد و با لحن سردی گفت:

- همراهشون هستین؟

ارسلان تنها به تکان‌دادن سر اکتفا کرد. چیزی که درونش می‌جوشید برایش نا‌آشنا بود، گویی می‌ترسید؛ اما از چه؟ خودش مشکلات بزرگی داشت که ذهنش را مشغول سازد؛ اما او اکنون تنها به نگار فکر می‌کرد.

دکتری سری تکان داد و گفت:

- عمل با موفقیت انجام شد، رگش رو تونستیم بدوزیم.

چهره‌ی ارسلان رنگ تازه‌ای به خود گرفت. دقیقاً‌‌ همان لحظه نرگس که به بهانه‌ی دستشویی می‌خواست از آن فضا دور شود، رسید و آمدنش با آمدن مریم و نریمان مصادف شد.

ارسلان با لحن پر از شوقی گفت:

- کی به‌هوش میاد؟

- فعلاً باید استراحت کنه، می‌برنش بخش. یه‌کم دیگه می‌تونین ببینینش.

مریم با کفش‌های پاشنه‌بلند، با عجله و اضطراب به سمت ارسلان و دکتر گام برداشت. صدای تق‌تق کفشش توجه ارسلان و دکتر را به خود جلب کرد. نرگس به کنار ارسلان رسیده بود و با دیدن مریم شوک‌زده شد و ترسید.

نریم با قدم‌های آهسته و مرموز به سمت ارسلان حرکت کرد، نگاه تیز و باریک‌شده‌اش به ارسلان دوخته شده بود؛ گویی نگاه ارسلان نیز از مریم به نریمان کشیده شد. جاذبه‌ای قوی‌ این دو را چشم در چشم کرده بود؛ حسی که با دیدن چشم‌های یکدیگر به جانشان افتاد؛ گویی مبارزه‌ای سخت و طاقت‌فرسا بود.

مریم با‌‌ همان لحن پرخاشگر و شتاب‌زده‌اش خطاب به نرگس گفت:

romangram.com | @romangram_com