#در_انتظار_چیست_پارت_68


ارسلان درحالی که با کلافگی به نقطه‌ای خیره مانده بود، رویش را به نرگس کرد وگفت:

- بهتر نیست به خانواده‌ش اطلاع بدی؟

- خونه نبودن، نه؟

سرش را به عنوان نفی تکان داد. نرگس نیز حرفش را تأیید کرد و با تردید موبایلش را از جیبش بیرون آورد؛ با آخرین توانش گلویش را صاف کرد و پشت بوق‌های ممتد تلفن به انتظار نشست. طولی نکشید که تماس برقرار شد و خنده‌های مستانه‌ی مریم در گوشی پیچید:

- الو... نرگس تویی؟

نرگس آب دهانش را قورت داد و سعی کرد به خود مسلط باشد:

- س... لا... م مریم جون.

- سلام نرگس خانوم، چیه؟ یادی از مامان دوستت کردی!

کمی مکث کرد و بعد با صدای تحلیل‌رفته‌ای گفت:

- راستش مریم جون یه اتفاقی افتاده.

صدای مریم نگران شد:

- چی شده نرگس؟ صدات چرا شبیه میّتاست؟

romangram.com | @romangram_com