#در_انتظار_چیست_پارت_67
ارسلان با شرمساری سرش را به پایین انداخت و گوشهی لبش را به دندان گرفت:
- وقتی رسیدم... رگش رو زده بود.
نرگس دستان ظریفش را به روی دهانش گذاشت و با ناباوری گفت:
- چی؟!... داری... داری چی میگی ارسلان؟
ارسلان نیمنگاهی به صورت پر از بهت نرگس انداخت و بعد سرش را تکان داد.
- باورم نمیشه! چهطور تونسته این کار رو بکنه؟
ارسلان با سرگردانی سرش را به دوطرف تکان داد و گفت:
- نمیدونم... اگه... اگه دیر میرسیدم...
- ساکت شو!
ارسلان بدون اینکه حرفی به میان بیاورد، لب فرو بست و به سوی صندلی سفیدرنگ راهروی انتظار رفت، رویش نشست و سرش را به دیوار یخبستهی آن تکیه داد.
نرگس هنوز هم باورش نمیشد که چنین اتفاقی افتاده و نگار چنین کاری کرده است. نگاه غمبارش را به در اتاق عمل دوخت، لبهایش از هم باز شدند و زیر لب زمزمه کرد:
- کجا رفتی دیوونه؟
romangram.com | @romangram_com