#در_انتظار_چیست_پارت_66
- مأمور آبم عموجون، در رو باز کن.
لحظهای صبر کرد و بعد در باز شد. با سرعت از پلهها بالا رفت؛ خانهی نگار طبقهی سوم بود و آسانسور آپارتمان خراب شده بود. ارسلان با قدرت پلهها را بالا میرفت، دست چپش روی نردهی سفیدرنگ فلزی نشسته بود و با قدرت میپیچید. بالاخره به واحد نگارشان رسید، با اضطراب به در کوفت؛ کف دستش پشت سرهم به در کوبیده میشد و نوای دردآلود التماسآمیزش در سالن میپیچید:
- نگار... نگار... این در رو باز کن نگار... با توام... باز کن این در رو.... نگا... ر...
از بازشدن در ناامید شد، تصمیم گرفت در را بشکاند؛ عقبگرد کرد و بعد با سرعت به طرف در هجوم آورد و لگد محکمی به در زد. حس درد شدیدی در پایش پیچید؛ اما تسلیم نشد و دوباره این کار را کرد که صدای شکستهشدن در فضا پیچید. در با شدت به دیوار کنارش برخورد کرد و بازگشت. ارسلان سراسیمه به داخل خانه آمد و دوباره فریاد کشید:
- نگار؟ نگار کجایی؟
با سرگردانی خانه را از نظر گذراند و به طرف اتاق مریم و نریمان رفت. با شدت در را باز کرد؛ اما اتاق خالی به او دهنکجی کرد. به طرف دستشویی رفت؛ آنجا نیز خالی بود، حمام نیز همینطور. به طرف اتاق انتهای راهرو رفت و با شدت در را باز کرد. با بازشدن در، ارسلان با نگاه مبهوت و دهانی باز دستش روی دستگیرهی در خشک شد. خون تمام فرش اتاق و تخت خواب را رنگین کرده بود و نگار درحال جانکندن پایین تخت افتاده، پلکهای بلندش آرامآرام به هم برخورد میکردند. رنگ از صورتش رفته بود و به سپیدی میزد، عرق درشت و سردی پیشانیاش را پر کرده بود و لبهای خشکش مدام به هم میخوردند.
ارسلان در یک لحظه از شوک خارج شد و سراسیمه به سوی نگار رفت، کنارش روی زمین زانو زد و با مردمکهای لرزان و ناباورش نگاهی به صورت معصوم و خوابگرفتهی نگار کرد. به سرعت دستش را به سویش گرفت و او را از زمین بلند کرد و با تمام سرعتش از خانه خارج شد.
خون سرخ نگار چکهکنان به روی زمین میریخت و ارسلان با تشویش و هراس پلهها را پایین میرفت و در آخر نگار را در صندلی عقب ماشین نهاد و ماشین را روشن کرد. با سرعت تمام مقصد نزدیکترین بیمارستان را در پیش گرفت و او را به بیمارستان رساند.
ساعتی میگذشت و ارسلان پشت در اتاق عمل منتظر ایستاده بود. تشویش و اضطراب چونان شلاقی روحش را زخمی میکرد؛ لیکن او تنها قدم آهسته میرفت و انتظار میکشید.
چیزی درونش به هیاهو درآمده بود، دستش را به جلوی دهانش گرفته و قدم میزد. صدای پاشنههای کفشی حواسش را به سوی مخالف در اتاق عمل پرت کرد. سرش را به سوی صدا گرفت و صورت پر از ترس نرگس را دید که در حال نزدیکشدن به او بود.
از حرکت ایستاد و منتظر نرگس ماند. نرگس به او رسید و درحالی که تمرکز لازم برای حرفزدن را نداشت با لکنت و ترس گفت:
- چی شده؟ با توام... ارسلان میگم نگار چی شده؟
romangram.com | @romangram_com