#در_انتظار_چیست_پارت_62


- نه طرف تو دستم بود، گول‌زدن این‌جور آدما کار سختی نیست. نگران نباش، به خواسته‌ت می‌رسی.

صدای مادرش غضبناک گشت و با اعتراض گفت:

- خواسته‌م؟ من که گفتم حق نداری تو این راه قدم بذاری، خودت اصرار داشتی به این موضوع.

پلک‌های ارسلان با غم بسته شد:

- ببخشید مادر! یه لحظه اعصابم به هم ریخت، حق داری.

- تو هم حق داری. ببین ارسلان اگه فکر می‌کنی نمی‌تونی بیخیال شو؛ من خودم درستش می‌کنم مادر.

فک ارسلان منقبض شد و ابروانش در هم کشیده شد:

- لازم نکرده! تو فقط پیگیر کارا باش، این کار به زودی تموم میشه. بابا چیکار می‌کنه؟

لحظه‌ای سکوت بینشان حاکم شد و بعد صدای بغض‌زده‌ی دردمند ریحان در گوشی پیچید:

- اونم داره هر روز به جون من غر می‌زنه پسرم. در روزنامه رو تخته کردن و خونه‌نشین شده، آبروش رفته. مردم میگن...

ارسلان با غصه میان حرفش دوید و گفت:

- آروم باش مامان! گریه نکنی یه وقتا.

romangram.com | @romangram_com