#در_انتظار_چیست_پارت_57


- میشه بپرسم چه اتفاقاتی؟

مردمک‌های چشم شینا در حدقه چرخیدند، پوست لبش را به دندان گرفت و کمی بعد گفت:

- نچ! نمیشه.

ارسلان پلک‌هایش را به هم نزدیک‌تر کرد و از بین نگاه باریکش با تردید گفت:

- دوست پسرت ولت کرد؟ بهت خــ ـیانـت کرد؟

شینا چهره‌ی بامزه‌ای به خودش گرفت و گفت:

- باز هم نچ.

- چه خوب! خب اگه دوست نداری نگو، عیبی نداره. فکر کنم تو دیدار اول بازم چیزای زیادی از هم فهمیدیم، من حتی فکرش رو هم نمی‌کردم.

- منم فکرش رو نمی‌کردم با یه غریبه این‌قدر راحت باشم. هرچند من روابط عمومیم خوبه؛ اما باز هم به‌خاطر موقعیت خانوادگیمون مجبورم احتیاط به خرج بدم.

ارسلان با شگفتی و شوک‌زده درحالی که صورتش از هم باز شده بود گفت:

- آ! راستی گفتی موقعیت خانوادگی... مگه موقعیتتون چیه؟ محافظ رو نمی‌دونم... احتیاط و این حرفا واسه چیه؟

شینا کمی فکر کرد و گفت:

romangram.com | @romangram_com