#در_انتظار_چیست_پارت_54


- خب تو دخترکم سن و سالی هستی، تو خانواده‌ای بزرگ شدی که روابطش آزادتر از بقیه‌ی خانواده‌ها و قشرهاست؛ پس اینکه با کسی نباشی به نظرم کاملاً اشتباهه. اما اینکه از کجا فهمیدم خیلی وقته با کسی نیستی رو باید از چشمات بپرسی؛ چون موقع این سؤال یه برق خاصی توش نشست.

شینا حس کرد که ضربه فنی شده است! خود را به عقب کشید و به صندلی تکیه زد و با لحن پر تشویشی گفت:

- نه، اصلاً هم این‌طوری نیست. مطمئنم چشم شما آلبالوگیلاس چیده!

ارسلان دوباره با آرامش به صندلی چسبید و با‌‌ همان لحن گفت:

- نه، از چشمای من چیزی دور نمی‌مونه.

شینا لب باز کرد تا حرفی بزند که دخترک جوانی که فرم گارسون‌ها را به تن داشت جلوی میز متوقف شد و گفت:

- سلام خوش اومدین، چی میل دارین؟

ارسلان بدون آن که به لیست غذا‌ها نگاهی کند گفت:

- چلوکباب با ماست موسیر.

نگاه دخترک به سوی شینا کشیده شد. شینا با ژست خاصی نگاهی به منوی روی میز انداخت و بعد از کمی فکر گفت:

- منم شیشلیک می‌خوام، ماست و نوشابه هم بیارین، من پرتقالی می‌خورم.

ارسلان همان‌طور که نگاهش نشانه به سمت شینا داشت، خطاب به گارسون گفت:

romangram.com | @romangram_com