#در_انتظار_چیست_پارت_53


- می‌تونم یه سؤال بپرسم؟ فقط امیدوارم درصورت اینکه میل به جواب‌دادن داشتی راستش رو بگی.

شینا کمی به فکر فرو رفت؛ با خود گفت نکند سؤالی بپرسد که منافعش به خطر بیفتد و رازهای پشت پرده آشکار گردد!

- بله؛ ولی امیدوارم سؤالتون زیادی خصوصی نباشه.

- فکر نکنم زیادی خصوصی باشه، دوست پسر داری؟

شینا با این سؤال کمی جا خورد؛ مردمک‌های گشادشده‌ی چشمانش به دنبال حقیقتش می‌گشتند، آن هم درون چشم‌های کاملاً ساختگی ارسلان. درست است که چشم‌ها دروغ نمی‌گویند؛ اما انسان‌ها در موقعیت‌های مختلف از نیستی‌ها هستی می‌سازند؛ پس عوض‌کردن رنگ نگاه گاهی بسیار آسان می‌شود.

شینا انگشتان دستش را ضرب‌آهنگ‌وار به روی میز کشید و گفت:

- سؤال بعدی.

ارسلان کمی به جلو متمایل شد و گفت:

- به نظرم نداری یا خیلی وقته که با کسی رابطه‌ای نداشتی.

شینا قیافه‌ی متفکری به خودش گرفت و گفت:

- ازکجا به این نتیجه رسیدی اون‌وقت؟

ارسلان با لحن پر از آرامشی گفت:

romangram.com | @romangram_com