#در_انتظار_چیست_پارت_52
- جالبه! پس شما هم تو فکر من بودین.
- درسته، شاید بیشتر از چیزی که فکرش رو کنی.
کمی گردنش را به دوطرف تاب داد و گفت:
- راستش منم همینطور.
ارسلان سرش را به عنوان تأیید تکان داد و گفت:
- دوست دارم باهات بیشتر آشنا بشم، این اجازه رو میدی بهم؟ یا فقط در حد خسارت باید در ارتباط باشیم؟
لبان سرخش را جمع کرد و بعد از مکثی گفت:
- فکر کنم خیلی زود باشه برای ارتباط بیشتر.
- پس یعنی در آیندهی نهچندان دور زود نیست، درسته؟
لبخند به لبان شینا نشست و گفت:
- شاید اینطور باشه که میگین.
ارسلان دستی به چانهاش کشید:
romangram.com | @romangram_com