#در_انتظار_چیست_پارت_48
مریم لبخند تمسخرآمیزی به لب نشاند و گفت:
- نه بابا قیافهش به این حرفا نمیخوره! بیا بریم عزیزم.
و بعد بدون اعتنا به نگار در خانه را باز کرد و خارج شد. نریمان با همان پوزخند چندشآورش کمی به نگار خیره ماند و بعد خانه را ترک کرد. مریم چنین میاندیشید که نگار از طرف پدرش مأمور زهرکردن زندگی او و نریمان است. گاهی به همین خاطر نگار را لعنت میکرد. ذهن بیمارش تنها به رذیلتهایی کشیده میشد که جسم فرومایهاش را خشنود سازد. زندگی را در عیش و نوش میدید و گاهی فکر میکرد که تمامی لذتها در این دنیا خلاصه میشود. او نیز همانند مردمان ناقصعقل، زرنگی و بزرگی را در این رذیلتها میدانست؛ در نظر او کسی که به این رذیلتها آغشته نباشد انسان بیعرضه و فرومایه است که توانایی هیچ کاری را ندارد؛ همانند مردمی که به دروغ، به ریا، به تظاهر و دورویی عادت کردهاند و آنان را به چشم عادیبودنشان "درست"میشمارند. کاش ماشین "ذهنشویی" نیز درست میکردند تا میشد بعضی از عقاید را تمیز کرد!
از آن طرف ارسلان نیز منتظر بود؛ روی مبل نشسته بود و به صفحهی موبایلش مینگریست. ذهن مخدوش خود را به کار میانداخت و درحال تجزیه و تحلیل بود. میترسید که فکرهایش عملی نشود و نتواند کارش را انجام دهد. از به هم ریختن خانوادهاش میترسید. از هدفی که داشت میترسید. گوشی موبایل را با استرس بین انگشتانش میچرخاند و با کلافگی با پایش ضرب گرفته بود که بالاخره صدای زنگ پیامکش آمد. خیلی سریع آن را باز کرد و زیرلب با حالت شتاب و اضطراب خواند: سلام من شینا ایزدی هستم، با اینکه نمیخواستم زنگ بزنم و از خیرش گذشته بودم؛ اما درست ندیدم وقتی کارتتون رو دادین بیخبرتون بذارم.
لبخند محوی به لب نشاند و به یکباره تمام اضطرابش خوابید. دستی به چانهاش کشید و بعد از مدتی نوشت: خواهش میکنم این حرفا رو نزنید! خوشحال شدم که پیام دادین شیناجون...منم شما رو به رستوران صدف دعوت میکنم، امیدوارم دعوتم رو برای صرف ناهار بپذیرین.
مدتی صبر کرد، موبایل را به روی مبل نهاد و تکیهاش را به پشتیاش داد. به حالت آرامش پای راستش را روی پای چپش انداخت. صدای زنگ به گوشش رسید و بعد کلمات به تصویر چشمش کشیده شدند: با کمال میل آقاعلی. پس ساعت چند بیام؟
نگاهی به ساعت انداخت؛ عقربهها عدد نُه را نشان میدادند:
- ساعت یازده خوبه؟
- اُکی، پس من ساعت یازده خدمت میرسم. بای.
بلافاصله شماه ی سعید را گرفت، طولی نکشید که تماس برقرار گشت:
- الو سعید؟
- سلام، چیزی شده؟
romangram.com | @romangram_com