#در_انتظار_چیست_پارت_45
- سلام، خوبی؟
نگار حرصی نگاهش کرد و زیر لب گفت:
- بچه پررو!
حمید آب دهانش را قورت داد و گفت:
- تو رو خدا وایسا.
نگار بدون توجه به روبرو نگاه کرد و ازحرکت نماند. حمید دوباره با لحن پرخواهشی گفت:
- خب یه لحظه وایسا دیگه!
نگار با عصبانیت ایستاد و گفت:
- چیه؟ ولم کن دیگه، چه کنهای هستیا! برو رد کارت.
حمید دوباره با سر و صدای بیشتری آب دهانش را قورت داد و تند و بیمحابا کلمات را ردیف کرد و از ترس اینکه نگار برود تند حرفایش را زد:
- ببین چی میگم؛ من دوستت دارم، خب عاشقت شدم، هرکاری هم بگی میکنم. تو فقط با من باش. هیچوقتم دست نمیکشم ازت و قرار باشه هر روز صبح بیام اینجا و تا ظهر منتظرت بمونم این کار رو میکنم تا بهم نگاه کنی و جوابم رو بدی، حالیت شد؟ من دستبردار نیستم.
نگار که تحت تأثیر حرفهای پر از احساس حمید قرار گرفته بود، دلش نرم اما در ظاهر همچنان سرسختی نشان داد و گفت:
romangram.com | @romangram_com