#در_انتظار_چیست_پارت_36

- نه! کاریش نداشته باشین.

محافظی که از بقیه بزرگ‌تر و هیکلی‌تر بود، با صدای خشنی گفت:

- ولی خانوم...

- ولی نداره، فقط یه اتفاق بود. می‎تونین برید.

بی‎صدا سرش را تکان داد و به همراه دوستانش همان راهی را که آمده بودند برگشتند. دختر به جلو آمد و کنار صورت به ظاهر ترسیده‌ی ارسلان ایستاد و گفت:

- مگه کوری آقا! نمی‎بینی زده ورود ممنوع؟ اگه یه ذره سرعتت بیشتر بود الآن من چپ می‌کردم.

ارسلان با تأسف دستی به گردنش کشید و گفت:

- شرمنده خانوم! من عجله داشتم، اصلاً حواسم به این چیزا نبود.

- یعنی این دلیل میشه؟ اگه خدایی نکرده به یه آدم می‎زدین چی؟

ارسلان با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت:

- خدا رو شکر که نزدم! حالا میشه بفرمایید خسارت چه‎قدر میشه من تقدیم کنم؟

- خسارت چیه آقا؟ من اون‎قدر دارم که به خسارت تو نیازی نداشته باشم.


romangram.com | @romangram_com