#در_انتظار_چیست_پارت_32
گوشی را در دستش میچرخاند و با استرس گوشهی لبش را میجوید که صدای زنگ پیام به گوش رسید:« باشه این شمارهش.... ولی نمیدونم چرا به فکر نسرین نیفتادین و نمیخواین خبر اون رو بگیرین!»
کمی سرش را خاراند و نوشت:« چون ایشون زیاد حالش بد نبود.»
دیگر پیامی نیامد. دودل بود؛ شک و تردید در لابهلای انگشتانش رخنه کرده بود و او را سردرگم میساخت. بالاخره دل را به دریا زد و شمارهی نگار را گرفت. صدای بوق در سرش صدا میکرد و در ذهن غمدارش منعکس میشد. ناامیدانه گوشی را پایین آورد که تماس برقرار شد:
- الو؟ بفرمایید؟
صدای نگار بود که تردید را درونش فریاد میکشید.
- نگار خانوم؟ سلام! من...من ارسلانم، ارسلان رادمهر هستم.
صدای نگار لحظهای قطع شد و به فکر فرو رفت:
- آهان! بله بفرمایید، شمارهی من رو از کجا آوردین؟
- بله! آهان! از دوستتون گرفتم، اونم با اصرار...میخواستم حالتون رو بپرسم فقط.
لحظهای سکوت کرد و بعد گفت:
- یه نگاه به ساعتتون انداختین آیا؟
- مگه ساعت...
romangram.com | @romangram_com