#در_انتظار_چیست_پارت_30

- نگران نباش، هرچی می‎خواد بذار بشه؛ ولی من جا نمی‌زنم.

سعید فکش را منقبض کرد و سرش را تکان داد. لحظه‌ای بعد از جایش بلند شد و بعد از خداحافظی آن‎جا را ترک کرد. ارسلان گوشی همراهش را از جیبش درآورد و شماره‌ای را گرفت، چند لحظه بعد صدای نگران مادرش در گوشی پیچید:

- الو، ارسلان مادر؟

- سلام مادر من، خوبی؟

- خوبم عزیزم. تو خوبی مامان به فدات؟

- آره مامان جون نگران نباش، بابا خوبه؟

- اهوم! چی شد ارسلان؟ قرار چه اتفاقی بیفته؟

- پیداش می‌کنم مامان، فردا شروع میشه.

صدای مادرش می‌لرزید؛ بغض داشت به همراه کمی حرص:

- ای کاش مجبور به این راه نبودی ارسلان! کاش می‌شد یه جوری ازاین منجلاب خارج شیم بدون اینکه تو خودت رو قربونی کنی.

ارسلان چشم‌هایش را بست و دست چپش را به کمرش زد:

- نگران نباش مادر من! همه چی درست پیش میره، تو واسه‌م دعا کن و پیگیر کارا باش. آمل بارون داره میاد؟


romangram.com | @romangram_com