#در_انتظار_چیست_پارت_23

حدیثه با نگاه نگرانش به آن دو خیره شد و با مهربانی گفت:

- سلام عزیزام، چه‎قدر خیس شدین! بیاین برین کنار شومینه گرم شین تا یه دست لباس براتون بیارم بپوشین.

نگار چشم‌هایش را درشت‎ترکرد و به تندی گفت:

- نه خاله! لباس نمی‎خواد، زود میریم خونه، لازم به این کارا نیست.

حدیثه اهل تعارف نبود، برای همین سرش را تکان داد و گفت:

- باشه عزیزم! پس برین بشینین بگم یه چیز گرم بیارن بخورین.

نرگس: باشه مامان، خیالت راحت.

درون خانه بسیار مجلل و شیک چیده شده بود؛ کف خانه از پارکت قهوه‌ای‎رنگ پوشیده شده بود و دیوارهای خانه شیری‎رنگ بودند، پلکانی که از سنگ مرمر پوشیده شده بود به طبقه‌ی دوم منتهی می‌شد، پلکانی معمولی نیز به طبقه‌ی زیرین و همکف منتهی می‌شد که اتاق خواب خدمتکارها درآن‎جا قرار داشت. طبقه‌ی دوم از اتاق خواب‌های مجلل اعضای خانواده تشکیل می‌شد که با سرامیک سفیدرنگ با نقش و نگارهای طلایی‎رنگ ساخته می‌شد، تراسی نسبتاً بزرگ که نرده‌های چوبی داشت فضای طبقه‌ی اول را به نمایش می‌گذاشت.

ستون‌های گچ‌کاری‎شده‎ی درون پذیرایی طبقه‌ی اول به خوبی به چشم می‌خورد. سالن پذیرایی با مبل‌های راحتی قهوه‌ای‎رنگ تزئین شده بود که میانش میز پایه‎کوتاه منبت‎کاری‎شده‌ی قهوه‌ای‎رنگی قرار داشت و یک تلویزیون ال سی دی که به دیوار متصل بود. از سقف لوستری شیک آویزان بود. کمی آن طرف‎تر میز غذاخوری چوبی دوازده‌نفره‎ای قرار داشت، گوشه‌ی پذیرایی با چند مبل تک‎نفره‎ی شیری‎رنگ پر شده بود که شومینه‌ی زیبایی در آن‎جا قرار داشت. دخترها به طرف شومینه حرکت کردند و هر یک به روی مبلی نشستند. شعله‌ی سوزان و داغ شومینه که سرخ‎رنگ بود و در رأسش شعله آبی‎رنگ می‌شد،‎ گرمای لذت‎بخشی را به محیط منتقل می‌کرد. دقیقه‌ای بعد خدمتکار که لباس سفید و سورمه‌ای مخصوص خدمتکارها را پوشیده بود، وارد سالن شد و بعد از تعظیم کوتاهی رو به نرگس کرد و با افاده‌ی خاص خودش گفت:

- خانوم، چی میل می‌کنید براتون بیارم؟

نرگس نگاهش را بین نسرین و نگار چرخاند و با تأمل گفت:

- بهتره قهوه بیاری برامون؛ یه قهوه‌ی گرم بیشتر از هرچیزی می‎تونه بچسبه.


romangram.com | @romangram_com