#در_انتظار_چیست_پارت_21
- شما حرکت کنید آقا ارسلان، بهتره بریم خونه ی ما؛ با این حالش خونه نره بهتره.
- آدرسش رو لطف کنید ممنون میشم.
- شما راه بیفتین بهتون میگم آقا ارسلان.
ماشین را روشن کرد و به حرکت درآورد. یک پژوی نوکمدادی پارس داشت، ذهنش کاملاً مخدوش شده بود و در طول مسیر گهگاهی به نگار خیره میشد. دلش میسوخت؟ شاید چنین بود، شاید تنها دلیل این نگاهها دلسوزی بود، شاید دلش به حال معصومیت سوخته بود. بعد از مسیر نهچندان طولانی به خانهی نرگس رسیدند؛ خانهای بزرگ و درندشت بود. درِ حیاط خانهشان مشکیرنگ و بزرگ بود، یک در کوچک کنارش بود. باغ بزرگ و سرسبز پشتش به خوبی به چشم میخورد و ویلای شیکشان که با سنگکاریهای مرمر و گرانقیمت تزئین شده بود، به خوبی معلوم بود. ارسلان سوت بلندی کشید و با خنده گفت:
- ایول بابا! چه خونه ای دارین! البته ببخشیدا.
نرگس نگاهش را به بیرون کشاند و گفت:
- ممنون، قابلی نداره.
در ماشین را باز کرد و به همراه نگار از ماشین پیاده شدند. نسرین نیز از ماشین پیاده شد. نرگس کنار پنجرهی ارسلان ایستاد و با لحن مؤدبانهای گفت:
- واقعاً ممنون آقا ارسلان، اگه شما و دوستاتون نبودین خیلی بد میشد، بفرمایید بالا.
- نه ممنون من باید برم، فقط یه لحظه...
در داشبرد را باز کرد و دفتری را به بیرون کشاند، تکهای کاغذ کند و شمارهی خودش را رویش نوشت و به دست نرگس داد و گفت:
- این شمارهی بندهست، حتماً حالشون رو به من اطلاع بدین تا خیالم راحت بشه.
romangram.com | @romangram_com