#در_انتظار_چیست_پارت_18

نگار که ساکت‌تر از همیشه بود، نگاه تأسف‌باری به نرگس انداخت و گفت:

- از بس بدبختی! اگه یکی زندگی خودت رو از هم بپاشونه چه حسی بهت دست میده؟

- من که نمی‎خوام زندگی کسی رو بپاشونم نگارجون! این دور و زمونه همه همینن عزیزم، مطمئنم زنشم دوست پسر داره، مگه میشه یه مرد دنبال این کارا باشه و زنش هیچ‎کاره باشه؟

نگار سرش رابه عنوان تأسف تکان داد و گفت:

- معلومه که میشه دیوونه! من زنش رو دیدم، نمی‌دونی چه‎قدر ماهه که؛ خیلی با این عوضی فرق می‌کنه. این اشتباهه که ما بقیه رو با چوب اجتماع بخوایم بسنجیم.

- خب حالا چه اتفاقی میفته اگه با منم دوست باشه؟

- هیچی! فقط تو روحت آلوده میشه، فقط تو جسمت آلوده میشه. هیچ اتفاقی نمیفته جز اینکه مثل یه دستمال کاغذی ازت استفاده می‌کنه و بعدش پرتت می‌کنه دور. تو دوست داری دستمال کاغذی باشی؟

نرگس نگاه غمباری به نگار و نسرین انداخت و با غم گفت:

- معلومه که نه! شما با خودتون چه فکری کردین؟ فکر کردین من خرابم؟ من داشتم شوخی می‌کردم، وگرنه حتی محل سگم به این‎جور آدما نمیدم، ازتون انتظار نداشتم.

سرش را به پایین انداخت و با قدم‌های بلند از آن ها فاصله گرفت. نگار و نسرین با ناراحتی یکدیگر را نظاره کردند و حرفی نزدند.

سکوت بین آن‌ها حاکم شده بود، آسمان زوزه‌های شبگیرش را آغاز کرده بود، باران شمشیر زهرآگین خود را با بی‎رحمی به صورت زمین می‌زد و عابران را زخمی می‌نمود. هرکسی به زیر چتر خود ایستاده بود، نگار کوله‌اش را روی سرش نهاده بود و به همراه نسرین دوان‎دوان به طرفی می‌رفتند. در این باران سیل‎آسا هرکسی به فکر پناهگاه است، هرکسی در راه سرگردان از عاقبت خویش آگاه است. عاقب جنازه‌های متحرک چیست؟ وقتی باران می‌بارد، وقتی آسمان می‌غرد، وقتی سیل می‌آید و طوفان می‌شود، هرکسی به فکر خودش است، چه کسی به فکر آن کودک تنهاست که به زیر بارش باران جان می‌کند و جان می‌دهد؟ چه کسی به فکر پیرزنی بخت‎برگشته و دست و پا شکسته‌ای است که گوشه‌ی خیابان بساط کرده است؟

در بحران است که می‌توان خیّران واقعی را شناخت؛ درطوفان، درباران، در جنگ.


romangram.com | @romangram_com