#در_انتظار_چیست_پارت_158


- اومده بودیم به‌خاطر... زحمتاتون بهتون خسته... نباشید بگیم...

نگار نیز آب دهانش را با سر و صدا قورت داد و حرفش را تایید کرد. خلاصه مشدعابد از خیر پرسش اضافه دست برداشت و راه را برایشان باز کرد. ابتدا نگار وارد کلاس شد و چند دقیقه‌ی بعدش نیز ارسلان. نرگس و نسرین با کنجکاوی به جان نگار افتاده بودند و هرکدامشان پرسشی می‌کردند.

نرگس: هی! بچه پررو... دیروز چیکار کردین؟ مامانت زنگ زد گفت ازش خبری نیست.

نگار ریز خندید و گفت:

- هیچی بابا فقط دیوونه‌بازیمون گل کرده بود.

نسرین با شیطنت گفت:

- تو که می‌گفتی همه‌ی مردا شبیه همن بدجنس! چی شد حالا؟ دیوونه‌بازی راه انداختی.

نرگس ریز خندید و بدون اینکه صدایش را بالا ببرد تا استاد متوجه نشود گفت:

- والا به خدا؛ نگار حالا چی میشه؟ یه عروسی افتادیم یا نه؟‌ ها؟ ببین من زرشک‌پلو دوست ندارما... متفاوت باش، یه پیتزا بده.

نگار همان‌طور که نقش گلی را در حاشیه‌ی دفترش می‌کشید گفت:

- خبه تو هم! چه نقشه‌ها هم کشیده.

نسرین با شوق خاصی سرش را به سوی نگار و نرگس گرفت و گفت:

romangram.com | @romangram_com