#در_انتظار_چیست_پارت_145


- این‌جا بریم؟ اگه نگهبان داشته باشه چی؟

- نگران نباش، این‌جا که استادیوم آزادی نیست؛ یه ورزشگاه معمولی برای بازی بچه‌هاست. حالا زود‌تر پیاده شو بریم.

- اما... آخه... خیلی سرده!

با اطمینان رویش را به او گرفت و با نگاهی جدی گفت:

- به من اعتماد کن.

لحظه‌ای سکوت کردند و به یکدیگر نگریستند. سرش را تکان داد و از ماشین پیاده شد، ارسلان نیز پیاده شد. سر در گریبان و خم‌شده به طرف در بزرگ و آهنی آن‌جا دویدند. قطرات باران ریز بود؛ اما شدت بارش زیاد بود. در کسری از ثانیه خیس شده بودند و آب از سر و رویشان چکه می‌کرد.

نگار با‌‌ همان وضع خیس و سرخ‌شده با حالت شتاب‌زده‌ای گفت:

- حالا چه‌طوری بریم تو؟

لبخند شیطنت‌آمیزی به لب‌های ارسلان هجوم آورد و گفت:

- خب از بالای در دیگه.

نگار جیغی کشید و با‌‌ همان لحن کشدار و تعجب‌زده‌اش گفت:

- و...‌ای! من نمی‌تونم از بالای در بپرم پایین، من یه دخترم.

romangram.com | @romangram_com