#در_انتظار_چیست_پارت_136
- اومدیم اینجا چی کار؟
- اومدیم شرطبندی.
به ساختمان روبرویشان نگریست، چشمهایش را تنگ کرد، چین درشتی زیر چشمهایش نمایان شد و صورتش درخود جمع شد.
- اینجا رو میبینی؟
نیمنگاهی به ساختمان مجلل انداخت و گفت:
- آره، خب؟
- اینجا یه شهربازیه. قراره بریم بولینگ بازی کنیم خانوم خانوما.
نگار با صورت متحیر و شگفتزده به ارسلان خیره شد. صورتش رنگ روشنتری پیدا کرده بود، لب پایینش را آرام گزید و چشمهایش را درشتتر کرد. آرام با ذوق زیر لب تکرار کرد:
- وای ارسلان! بهخدا من تا حالا نشده از این کارا بکنم.
ارسلان تکخندهای کرد و گفت:
- عیبی نداره، منم بار دوممه که دارم میام بازی کنم.
- داری دروغ میگی، تو برونگراتری.
romangram.com | @romangram_com