#در_انتظار_چیست_پارت_133


- این‌بار دیگه شقه‌شقه‌تون می‌کنما! بتمرگین.

نگار و ارسلان باهم به عقب متمایل شدند و خنده‌شان را با آب دهان، پر سر و صدا قورت دادند. مرد دوباره با تردید به جایش بازگشت و به پرده خیره شد. نگار و ارسلان کمی ریز خندیدند و به فیلم خیره شدند. نگار پاکت چیپس را برداشت و آرام بازش کرد، ارسلان نیم‌نگاهی به او انداخت و بعد با لبخند بدجنسانه‌ای دستش را درون پاکت برد و دانه‌ای چیپس بیرون کشید.

- ببخشیدا؛ ولی فکر کنم خانوما مقدم‌ترن!

ارسلان همان‌طور که چیپس را زیر دندان‌هایش به قِرچ و قِرچ در می‌آورد پاسخ داد:

- درسته؛ اما نه در مواقعی که پای چیپس در میان باشد.

نگار خنده‌ای کرد و گفت:

- حالا چرا این‌طوری حرف زدی؟

- آخه ضرب‌المثل من‌درآوردی چَه‌چَه زدم.

ارسلان و نگار با خنده به فیلم نگاه می‌کردند و چیپس را به اتمام رساندند. ثانیه‌ها می‌گذشت و آنان نمی‌فهمیدند که چه‌قدر سریع این ثانیه‌های خوش با هم بودن دارد تمام می‌شود.

- ببین ارسلان! این پسرِ واقعا احمقه، دخترِ خیلی هم باشخصیته!

- بحث رو داری عوض می‌کنیا! این فیلم کمدیه، باید شخصیت‌ها احمق باشن.

ارسلان از زور تشنگی نوشابه‌ای باز کرد. مرد هیکلی بلندبلند می‌خندید و با دست به زانویش می‌کوفت. نگار با تعجب به او نگریست و بعد به ارسلان خیره شد. ارسلانی که با شیطنت خاصی به فرد هیکلی می‌نگریست، در نوشابه‌ی قوطی‌ای را باز کرد و جرعه‌ای سرمستانه نوشید و با‌‌ همان چشمان شینطت‌بارش به نگار خیره شد. نگار دستش را میان دهانش نهاد و با لحن کشدار و تعجب‌زده‌ای گفت:

romangram.com | @romangram_com