#در_انتظار_چیست_پارت_123
- حالت خوبه؟
نگار سرش را جنباند و سرش را پایین انداخت. ارسلان دوباره پیله شد:
- اما انگار حالت خوب نیست. طوری شده؟
با استیصال به ارسلان خیره شد، در چشمهایش رود اشک جاری بود؛ اما از کوهسار چشمهایش به روی کوهپایهی گونهاش نمیریخت:
- دیروز با نریمان دعوامون شد، واسه همین یهکم حالم گرفتهست. با اینکه به این کثافتبازیاش عادت داریم؛ اما هر بار برامون تازگی داره.
حرفهای آن روز نریمان در سر ارسلان منعکس شد.
- مگه چی شده؟
سرش را زیر انداخت و با پوست گوشهی ناخنش بازی کرد:
- هیچی. مامان رو با کمربند زد، منم تو اتاق حبس شدم تا کتک نخورم. باهم دعواشون شد، اون یه حیوونه!
ارسلان کمی این دست و آن دست کرد و با تردید گفت:
- میتونم یه چیزی ازت بپرسم نگار؟
نگار لبخندی زد و جرعهای از چای داغ را نوشید:
romangram.com | @romangram_com