#در_انتظار_چیست_پارت_120


- خودت خفه شو عوضی... ببین چیکارش کردی...

- چی کارش کردم؟ دخترت یه هـ ـرزه‌ست؛ تا بهش نزدیک میشم این‌طوری می‌کنه، به من چه؟ همه‌تون عین همین، هم تو هم اون...

- زر نزن بابا، زر نزن! کثافت عوضی.

سیلی محکمی به گوش مریم زد. مریم به زمین افتاد و میان اشک‌هایش دستش را به روی صورتش گذاشت. نریمان با ابروهای درهم‌کشیده و صورت درهم‌شده‌اش کمربندش را بیرون کشید و همین‌طور که با نفرت به مریم خیره بود، به طرفش خم شد و با نفرت از بین دندان‌های کلیدشده‌اش گفت:

- حالم ازت به هم می‌خوره. تو یه... بیشتر نیستی آشغال.

آن‌قدر با غیض و عصبانیت می‌گفت که از لابه‌لای دندان‌هایش آب دهانش به بیرون می‌ریخت. صدای گریه‌های مریم میان گریه‌های نگار می‌پیچید. کمربند با شدت به هوا بلند شد و با خشم به تن مریم نشست؛ صدای «آخ»‌گفتن‌های مریم تمام خانه را پر می‌کرد.

آن‌قدر زد که مریم احساس کرد دارد از حال می‌رود. لگدی به بازویش زد و به سوی اتاق نگار رفت. در از داخل قفل بود. مریم خود را آرام روی زمین کشاند و زیر لب گفت:

- با... با... نگار کاری نداشته باش...

مشت پولادین نریمان به در کوبیده شد؛ همین باعث شد هق‌هق‌های نگار بلند‌تر شود. صورتش را یک انگشتی در قرار داده بود و با خشم فریاد می‌کشید:

- خفه‌خون بگیر... می‌کشمت نگار... اون دهن گشادت رو از خون پر می‌کنم.... جرأت دار... ی در رو باز کن... باز کن این در رو!

آن‌قدر به در مشت کوبید و بد و بیراه گفت که خود نیز خسته شد. خانه بوی کثافت گرفته بود. فضای خانه بسیار مسموم بود و دیگر خبری از هق‌هق‌های بلند نبود. هق‌هق‌ها خفه شده بودند. نگار آستین به دهان گرفته بود و همانند ابر بهار می‌بارید. اشک‌هایش از چشم‌های خیسش بیرون می‌ریختند. زانو در آغوش کشیده اشک می‌ریخت.

مریم همچنان بر زمین افتاده بود. بدنش درد طاقت‌فرسایی می‌کرد و کبود شده بود. اشک همراه با درد در چشم‌هایش حلقه زده بود. با هر تکان لب می‌گزید و آخ می‌گفت. نریمان با‌‌ همان حالت برافروخته، لبخند چندش‌آوری به لب زد و تلوتلوخوران راهرو را طی کرد. کمربند مشکی دور دست راستش حلقه شده بود، دهانش باز بود و لبخند پوزخندواری رویش نشانده بود.

romangram.com | @romangram_com