#در_دستان_سرنوشت_پارت_99

امیر: باور کن اینبار آنا هم نخواد دیگه زوریه، این مردک دیگه تو خواب ببینه آنا بره خونش.

فرهاد: امیر جو گیر نشو، دوباره این دختر سنگ رو یخت می کنه ها، اینها بالاخره با هم کنا ر می ان، تو خراب می شی.

امیر: اینبار دیگه زوریه، این دختره پخمه اصلا انگار تو این دنیا نیست، تو ابراس، خودم درستش می کنم.تو هم نگران نباش، اونی که اعلام جرم می کنه منم، می گم زنم و بزور نگه داشته اونجا، حالا ببین.

امیر برگشت و رفت تو سالن پیش رویا.

امیر کنار رویا تو سالن نشسته بود، می خواست سر حرف رو باز کنه ولی نمی دونست از کجا شروع کنه، نمی دونست آیا قضیه مشعون اونطور که فرهاد می گه بوده یا رو کرد به رویا:

امیر: فرهاد واسم تعریف کرد چی شده، شما تواین مدت با آنا در ارتباط نبودین؟

رویا: نه از اونشبی که باباش و ارس کشون کشون بردنش ، من دیگه ندیدمش تا امروز صبحم اصلا تماس تلفنی نداشتیم، هر از گاهی یه اس ام اس میداد بعدم هرچی زنگ می زدم گوشیش خاموش بود، امروزم با شما اول تماس گرفته بود، جواب نداده بودین به من زنگ زده بود که منم اون موقع تو دادگاه بودم.

امیر: حالا واسه فرهاد واقعا دردسر درست می شه؟

رویا: نه، شما عنوان می کنی که خارج از کشور بودی و خواستی ازش بره سراغ همسرتون، به هر حال یه رفع و رجوع قانونی واسش پیدا میشه، مشکل من آناهید، خونوادش دیوانه شدن، روانین، آنا کلا بچه ترسویی هست، ببین چقدر بهش فشار اومده که دست به چنین کاری زده، نمی دونم ا ز اینجا بره چی میشه، الانم ارس و اسدی تو راه هستن، دارن می ان اینجا.

امیر: هیچ غلطتی نمی تونن بکنن، نمی زارم ببرنش، غلط زیادی هم کنن، پدر هر دو تاشون رو در می ارم.

رویا:جسارتا بعدش؟

امیر: چی؟

رویا: بعد از اینکه پدرشون رو در آوردین چی می شه؟یعنی تکلیف آناهید چی میشه؟

امیر: یه فکری می کنم واسش شما نگران نباشید ، اگه اسدی و ارس هم میان بهتره شما با فرهاد برین اینجا نباشین.

رویا: نه می مونم، دیگه بالا تر از سیاهی که رنگی نیست.

رویا: حلال زاده هستند ، دارن می ان.

امیر برگشت سمت ورودی، ارس و اسدی به ظاهر نگران و با عجله داشتند میودند سمت رویا و امیر.

امیر بلند شد و ایستاد کنار در وردی اتاق.ارس اومد سمت امیر.

romangram.com | @romangram_com