#در_دستان_سرنوشت_پارت_100


ارسطو: کجاس؟ آنا کجاس؟

امیر: نگران نباشین حالش خوبه.

ارسطو: می خوام ببینمش.

امیر: آنا فعلا نمی خواد کسی را ببینه.

ارسطو: من باید ببینمش.

امیر: فکر نمی کنین این همه تاخیر و این همه نگرانی یکم باهم در تضادن؟ می دونین مشیر و خانم زند از کی تا حالا بیمارستانن؟ آقای اسدی که دقیقا می دونه کی این اتفاق افتاده

ارس: می خوام آنا رو ببینم،با شمام کار دارم ولی بعد، ببینم حرف حسابت چیه، اون از اون جنگولک بازی اونبار و بعدم زیر قول زدندت و طلاق ندادن، اینم از بلبل زبونی حالا، همش بمونه یدفعه باهات حساب کنم.

امیر یقه ارس و گرفت و از کنار در اتاق کشوندش کنار، ارس مشتی حواله صورت امیر کرد که امیر سریع ساعدش رو گرفت جلوی صورتش و ارس را با شدت هل داد ، اسدی ارس را از پشت گرفت و کشید عقب.

اسدی: ارس بس کن، آقای سروستانی شمام همینطور اینجا بیمارستانه.

امیر: اگه می دونین اینجا کجاست ایشون رو ببرین. واسه چی اومدین.؟

اسدی: آقای سروستانی ،جناب ریاحی ایران نیستند، خواستند ما بیام آنا رو مرخص کنیم.

امیر: آنا فعلا مرخص نمی شه، دسته کم تا فردا صبح باید بمونه . لازم نیست شما نگران باشین، بعدم اون موقع که مشعون پشت در اتاق آنا بست نشسته ، باباشون باید نگران می شدند، نه حالا، حالا همه هستیم، دکترا هم هستند. تشریف ببرین، به جناب ریاحی بفرمایین با من تماس بگیرن تا من بهشون بگم اوضاع از چه قراره.

حرفهای امیر هنوز تموم نشده بودکه نگهبانی بیمارستان همراه فرهاد اومدند

نگهبان: آقایون، خانم، بفرمایین بیرون، هر مریض یه همراه باید داشته باشه، بفرمایید، الان ساعت ملاقات نیست تا من ببینم کی این همه آدم را واسه یه مریض راه داده داخل.

امیر: من همسرشون هستم، می مونم، بقیه رو لطفا راهنمایی کنین بیرون.

رویا خواست حرفی بزنه که فرها اشاره کرد که چیزی نگه و برن. ارس هم زیر لب حرفی نثار امیر و رویا کرد و رفت.

امیر رفت توی اتاق آنا همچنان چشماش بسته بود، امیر نمی دونست آیا خوابه یا نه. رفت پرستار بخش اورژانس را ببینه تا از حال آنا بپرسه.


romangram.com | @romangram_com