#در_دستان_سرنوشت_پارت_95
مینو: خواهش می کنم، بفرمایین.
امیر: بی زحمت می خواستم با آنا حرف بزنم.
مینو: امیر جان، قرار ما تا زمان تسویه حساب بود، می دونیکه امروز ما با پدر تسویه کردیم، تا 10 روز دیگم نهایتا کل تعهدات شما تموم میشه، دیگه دلیلی واسه این پیگیریها نیست.
امیر: شما درست می فرمایین، ولی من همچنان مایلم با آنا صحبت کنم.
مینو: فکر کنم منظورم را واضح گفتم بعلاوه، ما فردا مسافر هستیم ، پس تا یک هفته اگه تماس هم بگیرین، امکانش نیست که جواب شما رو بدیم، الان انا داره استراحت می کنه، خداحافظ.
تلفنی که امیر پیش آنا گذاشته بود، از همون شب خاموش بود، و راه دیگه ای هم برای تماس وجود نداشت.
امیر یاد رویا افتاد.
رویا: بله.
امیر: امیرم.
رویا: بله بفرمایین.
امیر: آنا این چند وقت اخیر با شما تماسی نداشته.
رویا: نخیر.
امیر: با خالتون چی؟ با ایشون هم تماسی نداشته؟
رویا: نه ، خالم خیلی دلش می خواد آنا رو ببینه، دوباره قلبش ناراحته ولی هر چی زنگ می زنه نمی زارن با آنا حرف بزنه.
امیر: بابام امروز با ریاحی تسویه کرده، 10 روز زودتر
رویا: خوب
امیر: ولی دیگه امشب نزاشتند با آنا حرف بزنم.گفتند دیگه لازم نیست.و فردا دارند می رن سفر. احتمالا تا 10 روز دیگه هم دادگاه هست وخوب دیگه تموم میشه
رویا:خوب پس شما دیگه تعهدتون تموم میشه.
romangram.com | @romangram_com