#در_دستان_سرنوشت_پارت_94
آنا:سلام.
امیر: خوبی؟
آنا: آره.
امیر: ولی صدات گرفته ، گریه کردی؟ ارس اذیتی کرده؟
آنا: نه، ارس اصلا نیومده بالا.
امیر: اگه بخوای من الانم می تونم بیام دنبالت، هنوز دم خونه هستیم.
آنا: نه ، نه ، نمی خواد
امیر:مطمئنی؟
آنا:آره.
امیر: من هر روز زنگ می زنم. نترس اگه مشکلی پیش اومد به من بگو.
آنا: باشه، ممنون. خدافظ
***
امیر خیلی کوتاه با آنا حرف زد تا مطمئن بشه اوضاع روبراهه، نه اون روز بلکه تقریبا تمام 22 روز آینده رو، پدر امیر بابت رفتار امیر و اینکه کدورتی بابت این معامله به جا نمونه، 10 روز زودتر از موعد حساب ریاحی رو تسویه کرده بود، رویا دقیقا عین 22 روز رو تو حول و ولا گذرونده بود و تو چند مرتبه ای که امیر را دیده بود ،از سرزنش بی نصیب نگذاشته بودش، امیر تنها کاری که از دستش بر اومده بود، تماسهای تلفنی هر روز بود که گرچه آنا هر روز گفته بود که حالش خوبه و مشکلی نیست ولی صدای گرفته ای که امیر پشت گوشی می شنید، چندان واسش جالب نبود، هر روز خودش را بابت کار نسنجیده ای که انجام داده بود سرزنش می کرد.
همزمان با خبر تسویه حساب پدرش خبر داده بود که برای 5 روز دیگه قرار دادگاه هست و فرهاد به وکالت از امیر باید برای طلاق اقدامات لازم رو انجام بده،و اگر گرفتاره جهانگیری خودش می تونه بره دنبال کارا
امیر به عادت این مدت حوالی ساعت 8 شب زنگ زد خونه ریاحی، خیلی معطل شد تا مینو جواب تلفن را داد.
مینو: بله؟
امیر: سلام، امیرم.
romangram.com | @romangram_com