#در_دستان_سرنوشت_پارت_92
رویا: این ارس دیوانش، اصلا همشون دیونن، بابت پول ممکنه آنا رو نابود کنن.
امیر: شما به جای داد زدن بهتر کمک کنین.
رویا: شما رفتین کارا رو خراب کردین، من چه کمکی کنم؟
امیر: هیچی، اصلا حالا هم نباید شما رو در جریان می زاشتم.
رویا: برین هر جور هست آنا رو از تو اون خونه بیارین بیرون، تنها کاری که می تونین بکنین اینه.
امیر: خانم مگه ما گانگستریم.بعدم آنا خودش نیومد.
رویا: واسه اینکه اونم دیوانه اس، باورش نمی شه که ممکنه چه بلایی سرش بیارن. فقط اگه می تونین رویا رو از اون جا بیارین بیرون.
رویا طبق روال مکالماتش با امیر گوشی رو قطع کرد.
امیر: لعنتی.
فرهاد: با کی هستی؟
امیر : با همشون. البته به انضمام بابام و رویا خانم
فرهاد: حالا چی شده، دوباره کفر حاج خانم رو در اوردی که.
امیر: تو رو خدا ، یه لحظه صبر کن ببینم چی میشه.
فرهاد: حرکت کنم یا همینجا می خوای فکر کنی؟
امیر: رویا می گه همین الان بریم بیاریمش.
فرهاد: آخه زوری مگه می شه؟!
امیر: گوشیت رو بده؟
romangram.com | @romangram_com