#در_دستان_سرنوشت_پارت_89

مینو هم داد میزد: ولش کن.

امیر ارس رو ول کرد برگشت سمت آنا که شوکه از این همه سر و صدا و کارا و تو کنج اتاق ایستاده بود،

امیر: من چند دقیقه با آنا حرف دارم، لطفا ما رو تنها بزارین.

ریاحی با مینو ارس رو که هنوز داد و بیداد می کرد کشوندند بیرون، فرهاد و جهانگیری م رفتند ،امیر در اتاق را قفل کرد، ولی انا هنوز جم نخورده بود، امیر رفت سمت تخت ملحفه رو کشید برد دور شونه ای لخت آناو با دست فرستادش سمت تخت تا بشینه.

آنا: چه خبره؟ شما اینجا چیکار دارین؟

امیر: خوب من تصمیم گرفتن این مدت باقیمونده تو رو ببرم خونه خودم!

آنا: ارس منو می کشه،شما همه چیز رو فهمیدین نه؟

امیر: چیرو؟

آنا: رویا خواسته دل منو خنک کنه، ولی با این کار زندگی منو نابود کرد

امیر رفت جلوتر: چی می گی تو؟ رویا واسه چی باید تو رو نابود کنه؟

آنا: ارس دیونه می شه.

امیر: ارس دیونه هست. منم ازحرفهای تو سر در نمی آرم.

آنا: پس این حرفهایی که می زنی یعنی چی؟

امیر: یعنی اینکه من می خوام ببرمت خونه خودم چون این حق رو دارم، واینکه ممکنه به طلاق توافقی رضایت ندارم. یعنی قصد ندارم که بدم.

آنا: ولی قرار همین بوده.

امیر: بوده ولی دیگه نیست. ببین من حرفهای ارس رو شب مهمونی جواهری شنیدم، خیلیم سعی کردم ببینم رویا چی می دونه که به ضرر باباته ولی رویا حرف نزد، حالا می خوام با این کار دو تا نتیجه بگیرم، اول اینکه من تو رو طلاق ندم بابات نمی تونه دیگه رو تو حساب کنه و سود ببره که این میشه تنبیه ارس خان که این مدت چند بار پاش رو از گلیمش درازتر کرده و منم قول داده بودم به خدمتش برسم، بعدم اینکه تو راحت می شی از این وضعیت. فکر کنم تو شرایطی که تو داری واست بهتره که تو آرامش باشی، نه اینکه هر وقت ضمانت کم داشتند از تو مایه بزارند.

آنا: تو رو خدا، این کار رو نکن.من راضیم،

امیر: اگه راضی هستی باید به سلامت عقلت شک کرد.

romangram.com | @romangram_com