#در_دستان_سرنوشت_پارت_87
نیم ساعتی گذشته بودکه ارسطو و پدرش نگران رسیدند.
ریاحی: همهگی سلام.
ریاحی: امیر جان چی شده؟ یدفعه ای؟ نگرانم کردید. تو راه با پدر هم تماس گرفتم دستگاهشون خاموش بود.
امیر: نگران نباشین. بفرماین عرض می کنم.
ارسطو با یه سلام جمعی کنار پدرش نشست.
جهانگیری:عرض کنم جناب ریاحی، حتما بهتر از ما می دونین که حدود 33 روز دیگه تا موعد چک و اتمام تعهدات و قرارداد ما مونده.
ریاحی:بله، بله.
جهانگیری: خوب راستش، امیر خان تصمیم گرفتند که تو این 33 روز ، آناهید خانم را ببرن منزل خودشوم.
هنوز جمله جهانگیری تموم نشده بود که به جای ریاحی و مینو که هاج و واج نگاه می کردند، ارس با غیظ حمله کرد سمت امیر، که فرهاد و جهانگیری سریع مانع رسیدن ارس به امیر شدند.
ارس:تو غلط کردی! چی تو کلته؟
امیر: حرف دهنت رو بفهم، این بیشتر جواب دور برداشتنهای جنابعالیه. من اومدم زنم رو ببرم.
ارس: خفه شو، این عقد صوریه، تا چند رو زدیگم تو و اون قرار می رین به درک.
ریاحی که خودش رو پیدا کرده بود، آشفته بلند شد،
ریاحی: این قرار من و پدرتون نبود.
امیر: بله نبود، اینم نبود که ما 10 روز زودتر پول شما رو تسویه کنیم ، که خوب قصد داشتیم اینکار را بکنیم ، حتی چک جدید را جناب جهانگیری زحمت کشیده بودند، تنظیم کردن بودند که الان ، نظرم عوض شد، فقط آناهید رو می برم.
مینو: شما طرف ما نبودی.پدرت باید بیاد.
امیر: نیازی به پدرم نیست، ایشون در جریان همه چیز هستند. و جناب ارسطو خان محض اطلاع شما، باید عرض کنم که تامن نخوام اون عقد صوری به هیچ درکی نمیره.
ارس: من می دونم این غلطها از گور این رویا بلند شده، پدرش رو در می ارم.
romangram.com | @romangram_com