#در_دستان_سرنوشت_پارت_86


مینو: منزل نیستند، کاش از قبل تماس گرفته بودین.

فرهاد: مسئله مهمیه اگه اجازه بدین ما تو منزل منتظر باشیم شما هم از ایشون بخواین تشریف بیارن

مینو: بله حتما، بفرمایین

با باز شدن در، هنوز چند قدیم جلو نرفته بودند که مش مراد رو دیدند، فرهاد خیلی دلش می خواست مو قع رفتن بابت اداهایی که دفعه گذشته دراورده بود ، یه زبونی واسش در بیاره، اونم وقتی خانم و آقا دارن از دست امیر جلز ولز می کنن.

چند دقیقه ای بود که توی سالن بی صدا نشسته بودند.مینو عذر خواهی کرد و برای تماس با ریاحی اونها رو تنها گذاشته بود.

مینو کمی تلاش کرد از علت اومدن امیر و بقیه سر در بیاره ولی فرهاد ازش خواست صبر کنه تا ریاحی برسه.

فرهاد: اناهید خانم تشریف ندارن.

مینو با این سئوال بیشتر نگران شد.

مینو: چرا،هست ولی کمی کسالت داره ، استراحت می کنه.

فرهاد: چه کسالتی؟

مینو دیگه داشت عصبانی می شد.

مینو: چیزی نیست که لازم باشه شما نگران باشین.

فرهاد:آخه ایشون هم باید حضور داشته باشند، مسئله ای که ما بخاطرش اینجا هستیم در درجه اول به ایشون مربوط می شه.

مینو برآشفت.

مینو: یعنی چی؟ شمابه آنا چیکار دارین؟. با پدرش معامله کردین اونم تو شرکت. اصلا خونه اومدنتون معنی نداره، آناهید هم خونه نیست رفته سفر.

فرهاد: با وجو کسالت؟

امیر: خواهش می کنم خانم ریاحی، فرها جان شما هم کمی صبر کنین تا آقای ریاحی بیان.


romangram.com | @romangram_com