#در_دستان_سرنوشت_پارت_85

امیر: بابا شما گفتی همشون صوری بودن، پس مساله ای نیست، بعدم قصد من چیز دیگه ایه

سروستانی: امیر جان، صوری بوده ولی بالاخره بوده، این خونواده ، خونواده خوبین، ولی واسه معاشرت و معاومله نه واسه وصلت. اینا خیلی مقید به خیلی چیزها نیستند.

امیر: بابا شما که به خیلی چیزها معتقدی واسه سود و پول بیشتر حاضر شدی منو وادار به پذیرش این وضعیت کنی، پس از این نظر این دو تا خونواده مثل هم هستن، همه بنده پول

سروستانی: بس کن امیر.

امیر: بابا این واقعیته، مگه منو شما چقدر پول لازم داریم، مگه کم داریم، مگه کم در می آریم ، ما چه احتیاجی به این معامله داشتیم، که شما از من مایه بزاری، حالا هم حرف من این نیست من اومدم تو این بازی، شما سودت رو بردی، حالا منم می خوام کاری که به نظرم صحیح هست رو انجام بدم،

آناهید رو طلاق نمی دم، و اینطوری هم نمی زارم، ببرندش تو یه بازی دیگه و سود کنن این منصفانه اس، هم تلافی رفتار پسر ریاحی رو سرش در می ارم، هم به آنا کمک می کنم که اگه بخواد از تو نکبتی که پدرش واسش درست کرده در بیاد و باقی عمرش رو اونجور که می خواد زندگی کنه.

سروستانی: امیر باید بیای با هم حرف بزنیم.

امیر: بابا من تصمیم رو گرفتم، شاید توهمین چند روزم با حکم قضایی برم دنبال آنا، اگه اجازه ندن ببینمش و بیارمش از اون خونه بیرون، می کشمشون دادگاه.

سروستانی: امیر!!!!! بیا ببینمت، داری کار بی ربطی می کنی. اسمت رو سر زبونها ننداز، اول از همه فکر خونواده خالت باش، فکر مادرت باش. فکر ...

امیر: بابا من مطمئنم که این کار رو می کنم، منتظرم آدرسش بیاد دستم، فردا صبحم فرهاد رو می فرستم دنبال کارهای حقوقیش.

سروستانی: نمی دونم امیر، الان نمی تونم حرفی بزنم، باید با مامانتم حرف بزنم.

امیر: باشه بابا، صحبت کنین که بدونن.

امیر از صبح لباس رسمی پوشیده بود و اماده تماس فرهاد، قرار بود به محض حاضر شدن حکم تماس بگیره، حوالی 11 بود که فرهاد زنگ زد، امیر کراواتش رو سریع مرتب کرد، واز در رفت بیرون، نمی دونست پدرش همراه با وکیلش بالاخره میان یا نه؟ مادرش که تکلیف رو روشن کرده بود، گفته بود اگه آنا بره خونه امیر، دیگه پا خونه امیر نمی زاره، آنا هم حق نداره بره خونه اونها، نهایت امیر هفته ای یه روز خودش جمعه ها بره یه سری بزنه. سروستانی، وکلیلش، مادر امیر، خواهرش که آلمان زندگی می کرد، حتی فرهاد خیلی سعی کرده بودند امیر را منصرف کنند، ولی امیر تقریبا مطمئن بود که این کار باید بشه، از پدرش خواسته بود که در صورت تمایل همراهیش کنه ، و خوب وجود فرهادم که ضروری بود، این وسط از رویا هم غافل نبود، بابت همکاریی که نکرده بود ، از فرهاد قول گرفته بود به هیچ وجه تا انجام کار رویا رو در جریان نگذاره.

حدود 12 ظهر بود که جلوی خونه ریاحی رسیدند، پدرش نیومده بود ولی جهانگیری وکیلش را فرستاده بود. به محض زدن زنگ، زنی اف اف رو جواب داده بود ، ولی ازشون خواسته بود صبر کنن تا خانم را صدا بزنه، مینو اومد برا ی جواب دادن.

مینو: بله؟

فرهاد: خانم ریاحی ، من وکیل آقای سروستانی هستم، همراه ایشون و آقای جهانگیری

مینو: با ایرج کار دارین؟

فرهاد: بله.

romangram.com | @romangram_com