#در_دستان_سرنوشت_پارت_83

امیر: پاشو برو،یه ناهار به من ضرر زدی اونم بی فایده. این رویا خانومتون هم من رو که هیچ تو رو هم قابل ندونست حرفی بزنه.

فرهاد: باور کن اگه اراده کنم، الان می رم بالا،بعدم با اطلاعات کامل می آم پایین

امیر: نه فرهاد، بزار یکم فکر کنم.

فرهاد: امیر تو وارد این قضیه می شی. اگه می خواستی بی تفاوت باشی هیچ کدوم از این کارها رو نمی کردی، شما تغییر نموده اید.

امیر: فرهاد می ری یا بیرونت کنم؟

فرهاد: می رم، ولی حالا ببین .

امیر: برو فرهاد به کارت برس، بزار منم به کارو زندگیم برسم.

با رفتن فرهاد، امیر بازم به فکر فرو رفت، نمی دونست چرا می خواد یه کاری بکنه،نخواست فرصت فکر کردن به خودش بده ، فرصت معقول بودن، سریع تلفن رو برداشت و شماره پدرش رو گرفت.

سروستانی: سلام

امیر: سلام بابا وقت داری چند دقیقه.

سروستانی: آره ، بگو پسر

امیر:بابا، چک ریاحی کی آماده اس؟

سروستانی:چطور؟ تازه گیها خیلی پیگیر ریاحی هستی امیر. چه خبره؟ آخرم قضیه ارس رو نگفتی واسم

امیر: فعلا کاری به ارسطو ندارم.

سروستانی:پس چی؟

امیر: بابا می خوام بدونم کارا در چه مرحله ایه؟

سروستانی: موعد حساب کتابمون که یه 38 روزه دیگه اس. واسه امور طلاق شمام که یه حدود 25 روز دیگه اقدام می کنه وکیلشون، چک هم سر موعد پاس میشه.

امیر: جنسها فروش رفته؟

romangram.com | @romangram_com