#در_دستان_سرنوشت_پارت_70
*مسئله ای نیست.فقط تا گوشیتون رو ندادند بهتره موبایل و شارژر را نبینند.
_بله حواسم هست.
امیر بلند شد رفت سمت در حالا که میدید آنا هم منطقی پذیرفته که خواسته دیشبش نا معقول بوده با حال بهتری اونجا رو ترک کرد.گرچه اگه جاش بود بدش نمی اومد به ارس حالی کنه که دنیا دست کیه ولی ترجیح داد با یه بچه 19 ساله 10 سال کوچیکتر از خودشه هم کلام نشه. موقع خروج می تونست لبخندهای مصنوعی بدرقه کننده ها رو تشخیص بده، البته ارس بین اونها نبود
امیر 1 روز بعد از برگشتن از سفر 20 روزش از امریکا رفت شرکت، این مدت چند باری با فرهاد در تماس بود ولی ترجیح داد بعد از بر گشت بره و حضوری هم از چند و چوند کارای شرکت با خبر شه هم حالی از فرهاد بپرسه.به محض ورود به دفتر فرهاد صدای جر و بحث فرهاد و رویا و کمالی که یکی دیگه از وکلایی که تو دفتر امیر مشغول بود را شنید، خواست بره بعد بیاد که منشی ازش خواست چند لحظه بشیه،
_بفرمایین الان تموم میشه، تقریبا بعد هر دادگاهی ما این وضع را داریم.
*مسئله ای نیست.
چند دقیقه ای طول کشید که رویا برافروخته از اتاق فرهاد اومد بیرون و رفت سمت اتاق خودش بدون اینکه متوجه حضور امیر بشه، امیر هم تلاشی برای جلب توجه رویا نکرد، دیگه صداهای تو اتاق اروم بودند، و بعد از 1 دقیقه هم کمالی از دفتر اومد بیرون، امیر هم بلند شد و رفت سمت در.
_بفرمایین
*سلام فرهاد خان.
_سلام. چطوری؟ کی اومدی؟ فکر می کردم آخر هفته می آی.
*خوبم. کارم تمو شد زودتر اومدم. تو چطوری؟ چرا اینقدر قیل و قال بود این جا.
_چیزی نیست. کمالی و زند کلا بعد هر دادگاهی جر و بحث دارن.
*واسه چی؟
_هیچی بابا ول کن، اختلاف سلیقه ها شون زیاده،
*یکیشون رو بیرون کن.
_آخه نمی شه، کار هر دوشون خوبه، بعدم این پرونده دم دستی ها رو واسم راه می اندازن، لازمشون دارم.
*حالا واقعا کار این وریا خانم اینقدر خوبه؟
romangram.com | @romangram_com