#در_دستان_سرنوشت_پارت_62
*نمی دونم والا. می گه می خوایم بریم خرید واسه اسکی.هر چی نه اوردم حرف خودش رو می زنه. حالا هم می خواد پاشه بیاد اینجا.
_که چه غلطی بکنه؟
*آناهید رو ببینه.
_می خواستی بپیچونیش.
*نپیچید.
_اصلا این دوتا کی با هم برنامه ریختن؟ دو بار بیشتر هم رو دیدن؟
*چه می دونم. حتما دیدن که قرار مدار کردن باهم.
_خیلی هم بد نیست. نکنه گلوش گیر کرده. نه به اون همه جفتک که اول باباش گفت می اندازه نه به کوه و اسکی.
*دلم نمی خواست بیاد اینجا رو یاد بگیره. می ترسم خبرش به گوش کیانی و اینا برسه.
_می خوای بریم خونه اسدی؟
*نه بابا.اسدی خودش اینجاست ما پاشیم بریم خونش بگیم چی؟
_اصلا آنا رو بلند کن با ارس یا سپهر بره پیش پسره، بره خرید، هر غلطی می خوادبکنه، چمیدونم. بعدم برن بیارنش.
*برم اول یه سر بزنم ببینم تو چه حاله، اصلا دیشب خوابیده، می تونه بره بیرون یا نه.هر چی تو این چند ساله این بچه بی دردسر و کم حرف بوده، حالا تو این موقعیت بحرانی داره پشت سر هم دردسر درست می کنه.
_حتما این نحسی رو هم از مامانش ارث برده.
*مینو تو رو خدا این حرفها رو پیش نکش.
_خیلی خوب برو یه سری بهش بزن.
_آنا جان، خوابی بابا
romangram.com | @romangram_com