#در_دستان_سرنوشت_پارت_6


امیر در اتاق را زد و بعد از اجازه سروان احمدی وارد اتاق شد ، فرهاد و رویا هم به دنبالش.

_سلام جناب سروان ،من امیر سروستانی هستم، تماس گرفته بودین در مورد خانم ریاحی.

_بله، بفرمایین. همراهاتون هم می تونن بیرون منتظر باشن.

_جناب سروان ایشون وکیل من هستند آقای فرهاد مشیر

رویا همروکرد به احمدی.

_منم که وکیل خانم ریاحی هستم.

احمدی دیگه حرفی نزد و شناسنامه امیر را گرفت.

_خو ب جناب سروستانی ، در جریان مسئله که هستین؟

_خیر، ولی مهم نیست بفرمایین من باید چیکار کنم؟

احمدی گیج از رفتار امیر ادامه داد.

_خوب شما می تونین سند بزارین و همسرتون را امشب ببرین ولی برای دادگاه باید ایشون تشریف بیارن و البته ظاهرن وکیل هم که دو تا دوتا دارین. انشاالله که مشکل حل بشه و بتونین رضایت شاکی را جلب کنین.

ولی رویا امون نداد.

_اونکه شاکی هست ماییم جناب سروان.

_بله خانم ولی فعلا که اوشون تو بیمارستان بسترین و موکل شما اینجا.

فرهاد که گیجی امیر را دید روکرد به احمدی:

_ببخشید می شه یه کم از وضعیت را هم برای ما تشریح کنین.

احمدی روکرد به رویا، _اجازه می فرمایین یا خودتون می خواین بگین؟


romangram.com | @romangram_com