#در_دستان_سرنوشت_پارت_57
چقدر امیر و مادرش با پدر بحث کرده بودند ، امیر که خونه رو ترک کرده بود و مادرش هم چند روز با پدر قهر کرده بود، از خجالت اینکه خبر به گوش خواهرش برسه، چهار سال گذشته بود وبارها خود خواهرش اصرار کرده بود که امیر ازدواج کنه ولی یه ازدواج اصولی و منتطقی رو می شد عنوان کرد ولی اینکه امیر واسه سود پدرش ازدواج می کنه خیلی مایه آبروریزی بود. ولی در نهایت هم این مادر امیر بود که تحت تاثیر حرفهای سروستانی که اصلا بچه ها قرار نیست هم رو ببینند ، می رن دو تا امضا می کنند و تموم، هیچکس قرار نیست متوجه این قضایا بشه و هزار دلیل و برهان که واسه از دست ندادن سود کلان این معامله ، امیر را راضی کرد که سکوت کنه.
یه روز بعد از عقد بود که امیر شماره آنا رو از پدرش گرفته بود و با اس ام اس ازش خواسته بود که یک ملاقات کوتاه داشته باشند. اس ام اسی که خیلی کوتاه با یه" باشه" بعد از 8 ساعت جواب داده شده بود و البته رویایی که به جای آنا سر قرار اومده بود و اونم با توپ پر. امیر خندش گرفته بود از رفتارهای رویا، در واقع امیر بود که با اخم و عصبانیت رفته بود که به آنا حالی کنه اگه تو سه مرتبه قبلی قضیه درز کرده به بیرون حالا تقصیر هر کی بوده اینبار به هیچ وجه قرار نیست اسم امیر به عنوان چهارمین شوهر خانم مسخره مردم بشه ولی در عوض رویا نرسیده امیر رو به توپ بسته بود.
_شما به چه حقی به آناهید اس ام اس دادین؟ هنوز یه روز نگذشته، قرار نبوده و نیست شما هم دیگه رو ببینین.انگار آقای ریاحی یادشون رفته شما رو توجیه کنن.
*مگه شما آناهید نیستین؟
_خیر . من وکیلشم.
*بهتر. منم خیلی مایل نبودم ایشون رو زیارت کنم.
_بله . پیداست. می تونستین هر چی می خواین بگین تلفنی بگین. گرچه شما و آنا حرفی ندارین.
*خواستم خدمتشون بگم که مواظب دهن خودش و خونوادش باشه. من نمی خوام اسمم سر زبونها بیفته.در مورد ازدواجهای قبلی که همه می دونن. بهشون بگین ایندفعه من کوتاه نمی آم اگه با آبروی من بخوان بازی کنن.
امیر بلند شده بود که بره که رویا دنبالش راه افتاده بود.
_گفته بودند زن مرده ای، ولی من می گم مار مرده ای. چیه تعریف آنا رو شنیدی ، گفتی حالا که زنمه بزار یه 6 ماه هم با هم خوش باشیم آره؟
امیر تو شوک چرندیات رویا مونده بود که رویا دوباره شروع کرده بود.
_اینبار تیرت به سنگ خورده، به خاطر خودت می خوام یه چیزی بهت بگم که اگه قسم بخوری، به هیچکس، هیچکس حرفی نزنی زندگیت رو نجات می ده و گرنه که...
*چی می گی خانم؟
_قسم بخور حرفی که می زنم و نگه داری و به هیچکس نگی، حتی به پدر و مادرت تا من زندگیت رو نجات بدم.
*مسخره بازیتون گرفته؟
_نه ولی اگه قول ندی، زندگی تو تبدیل به یه تراژدی مسخره می شه.
خانم وکیل که داشت هوار هوار می کرد یهو شروع کرده بود به اشک ریختن و رفتن سمت در خروجی رستوران.امیر دنبالش رفته بود.
*خیلی خوب من قول میدم به هیچکس نگم.قسم می خورم.
romangram.com | @romangram_com