#در_دستان_سرنوشت_پارت_51

_کی صلاح کیو می خواد؟ اصلا مینو مادر واقعی آنا نیست. ارسطو روزی نیست که خونه باشه و اشک آنا رو در نیاره. کی دلسوزه کیه؟ باباش؟ آخه کدوم پدری دختر 23 سالش را چهار بار وجه المعامله می کنه؟ اینقدر بهش تلقین کردند تا درس و دانشگاهش را ول کنه، که نره تو جامعه، که کسی رو نبینه و دم در نیاره واسشون، حرف زیاده، همین ها رو هم نباید بهت می گفتم، فقط بدون بد کردی.

*آخی همین دختر کم رو و خجالتی تون بند به آب داده، نگو که تو پستو خونه باباش بوده و کار دست خودش داده.

_متنفرم ازت. امیدوارم روزگارت مثل امشب آنا سیاه باشه.

رویا دیگه حرفی نزد. برگشت سمت در. فرهادم که هنوز یه نفس درست نکشیده بود از وضعیت بین امیر و رویا، با حرکت دست با امیر خداحافظی کرد و رفت دنبال رویا.

_ایرج؟

*بـــله؟

_کجا بردینش پس؟

*تو اتاق بالایی.

_نمی شد نیارینش اینجا؟

*مینو این چه حرفیه می زنی؟ کجا می بردمش.دختره انگار زیر و رو شده. نمی دونی تو خیابون چطوری داد می زد.

_چش بود حالا؟

*نمی دونم. از وقتی هوش اومد ه یه ریز داره فین فین می کنه. می گه می خوام برم.

_اینا نتیجه کارای خودته ها. هزار بار گفتم اینقدر لی لی به لالاش نذار.

*خانم به هیکلش نگاه نکن. بچس هنوز. تقصیر تو هم هست . بهت گفتم بهش بگیم اوضا در چه حاله هی گفتی نه. جری شده. تنها و بی خبر مونده. ترس برش داشته.

_همش زیر سر اون فخری جونش و رویاست. اگه پا اینها بریده می شد. دیگه جیکش در نمی اومد.

*خانم من که پاشون رو بریدم.

_آره فقط از خونه، ولی اینها هنوز می رن و میان.

_بزار برم یه سری بهش بزنم ببینم.

romangram.com | @romangram_com