#در_دستان_سرنوشت_پارت_50


*هیچی ما یه 1 دقیقه ای دیر رسیدیم. وضعی نبود که ما بریم جلو. به هزار خواهش و التماس نزاشتم زند بره جلو. ما که رسیدیم ، اسدی و پسرش تو پیاده رو داشتند با انا حرف می زدند. هر چی پسر اسدی دست آنا رو می کشید آنا پسش می زد. دیگه خودم می خواستم برم جلو ، یهو دیدم یه مرد و یه پسر پیاده شدند ا زماشین و به حالت نیمه دو رفتند سمت آنا. ریاحی بود و پسرش ظاهرن. اول که پسره یکی زد تو گوش آنا از پشت بغلش کرد ببره و ولی آنا داد می زد، ریاحی هم یکی زد تو گوشش. انا هم یهویی تو بغل داداشش از حال رفت.امیر خیلی منظره بدی بود تو پیاده رو خیلی کسی نبود، ولی بعضی ماشینا ترمز زده بودند نگاه می کردند یه پیره مرده هم رفت جلو که اسدی رفت ردش کرد. بعدم آقا داداش ریغو نتونست وزن آنا را تحمل کنه، پسر آقای اسدی، همون که اونروز گفتم اومد آنا را برد خونه وکیل ریاحی! رفت آنا را بغل کرد برد گذاشت تو ماشین ، بعدم که رفتند.زند هم از وقتی اومدیم یه ریز داره گریه می کنه و به تو لعن و نفرین می کنه. البته ناراحت نباش یه چند تایی هم بار من کرده. البته مودبانه تر از اونهایی که به جنابعالی نثار کرده.

_یعنی چی فرهاد. اینها چه مرگشونه.

*چه می دونم.

_حالا خانم زند کجان؟

*تو ماشین. می خواست بیاد خرخرت رو بجوه ولی خوب من گفتم حالا یکم دیگه گریه کنه سبک شه تاببینیم ، چی می شه. یعنی شما زنگ بزنی به ریاحی ببینیم چی می شه.

_من چرا زنگ بزنم؟

*ببینیم دختره ره کجا برده، رویا می گه یهو تحت فشار باشه یهو قرص نریزه بالا، اور دوز و نمی دونم چی.

_نمی دونم فرهادف فعلا بر دار ببرش تا من یه زنگ به بابا بزنم ببینم چیکار کنین بهتره.

*باشه. من برم. می ترسم رویا خانم رو پانسیون راه ندن مجبور شم امشب ببرمش خدمت مامان و فرانک جوم

_کوفت فرهاد. تو هر وضعی باشی دست از لوس بازی بر نمی داری.

*مقصر این اوضاع تو هستی عزیزم نه من و رویا خانم. بای

_برو به سلامت.

فرهاد نرفته برگشت.ولی قبل از اینکه امیر دهن باز کنه رویا رو دید که با چشمهای سرخ فرهاد رو پس زد و اومد تو.رویا بی مقدمه شروع کرد.

_جناب سروستانی ، امشب راحت بخواب. گل کاشتی.

*خانم اجازه بدین.

_اجازه نمی دم. می دونی چیکار کردی؟ می دونی چطور کشون کشون بردنش. اگه نمی خواستی کمکش کنی واسه چی دخالت کردی؟آنا اوضاش خیلی روبراه نیست. یکم دیگه تحت فشار بزارنش معلوم نیست چیکار کنه؟ اگه یه کاری دستش بدن چی؟

*خانم صبر کنین. نمی دونم تو چرا فکر می کنی دلسوز تر از پدر و مادرشی؟ خانم مطمئن باش اونها صلاحش رو می خوان.


romangram.com | @romangram_com