#در_دستان_سرنوشت_پارت_48
_کجاست؟
* منیریه.
_چی؟
*دم میدون منیریه با من قرار داشت. منم به ریاحی زنگ زدم. تا یه 20 مین دیگه می رسه بهش.
_چرا به تو زنگ زده بود؟
*می خواست برم واسش مهمانپذیر اتاق بگیرم.
_امیر تو چرا به ریاحی زنگ زدی؟
*چرا نباید می زدم؟
_از این بالا بکوبم برم این همه راهو که چی؟ واسش تو یه جایی که نمی دونم کجاست با مسئولیت خودم اتاق بگیرم؟ می دونی اگه مشکلی پیش بیاد گردنه منه؟ تا زه شایدم با کسیه؟
*امیر تو که زدی رو دست من. باید می رفتی می دیدیش اول. چون اینجور که من شنیدم یکمی الان اوضاع قمر در عقربه؟
_یعنی چی؟
*می دونی همه دارایی های ریاحی بلوکه شده و.... خونش هم و .....
_بهر حال پیش پدرش باشه جاش امن تره.
*برو بابا فعلا وقت ندارم روشنت کنم. خانم زند هم دارن می ان. رفته بودن دست بشورن. بای.
_فرهاد؟
*فرهاد بی فرهاد. بعداااااا.
ساعت حوالی 11 بود که صدای زنگ بلند شد. امیر زینت را صدا زد ولی خبری نبود.خودش بلند شد. فرهاد بود. معمولا فرهاد زیاد به خونه امیر می اومد ولی این موقع شب اونم بی خبر کمی بعید بود.
romangram.com | @romangram_com