#در_دستان_سرنوشت_پارت_47
*می خوای بری مسافر خونه؟من فکر کردم می خوای خونه اجاره کنی.
_نه. تا دایه ام برگرده از سفر می خوام اتاق بگیرم.
*چرا نمی ری پیش بابا؟
_مسائلی هست که نمی تونم به شما بگم. می شه لطف کنین با شناسنامه بیاین واسم اتاق بگیرین؟ من شناسنامه ندارم و فقط کارت ملی دارم.
*چرا رفتی اینقدر پایین.
_خوب اینجا بهم آدرس دادن.
*خیلی خوب برگرد سمت میدون. اون طرفها گم نشی. من تا 1 ساعت دیگه می آم اگه ترافیک نباشه.
_مرسی.
_به به ! امیر خان می بینم که به ما زنگ می زنین. روت شد بعد از اونمه ریجکت کردن.
*سلام. چقدر حرف می زنی. کجایی؟
_داریم با خانم زند شام می خوریم.
*پس آنا چی شد.
_بعد شام بازم میریم.
*نمی خواد. بعد شام برین منزل.
_واسه چی اونوقت؟
*چون انا به من زنگ زد.
_جان فرهاد راست می گی؟
*آره .
romangram.com | @romangram_com