#در_دستان_سرنوشت_پارت_39
*بله؟
** خوب راستش ،شما قرار نیست برگردین خونه.
*چرا؟
** خوب جناب ریاحی خواستند ، شما تا موقع برگشتنشون اینجا بمونین.
آه از نهاد انا بلند شد.
*چراااااا؟
**خب راستش من کامل درجریان نیستم. ولی خواستند که شمافعلا اینجا باشین تا برگردند.امروز می ریم اگه خواستین کمی از وسایلتون را بیارین.
تو این یه هفته چقدر به آنا سخت گذشته بود، رویا که مشغول کار جدیدش بود تو دفتر مشیر، پدرش که هر بار آنا از زمان برگشتش می پرسید جواب سر بالا میداد، مینو که یکبارم باهاش هم کلام نشده بود، تنها کاری که از دستش بر می اومد، چرخ زدن شب تا صبح تو اینترنت بود و خوابیدن صبح تا بعدازظهر تا بلکه کمترین مزاحمت رو واسه خانواده اسدی درست کنه، ماشینش هنوز تو کلانتری بود ، و رسما زمین گیر شده بود، دادگاه هنوز تشکیل نشده بود، فخری جون با داداشش رفته بود مشهد، کلا درآسمون باز شده بود. فقط شام رو سرمیزبا خانواده اسدی می خورد که اونهم خیلی جالب نبود، سپیده هر بار بحث را به سمتی می برد که آنا مایل نبود،و اگرحضور وحمایت سپهرنبود آنا مجبورمیشد با سپیده برخورد کنه.کلا از سپهر ممنون بود که همیشه بحث را بجایی میبرد که خیلی کش پیدا نکنه،
تو این مدت آنا تقریبا تو همه وعده های غذایی گشنه از سر میز بلند شده بود. و از اونجایی که آستانه تحملش نسبت به گرسنگی پایین بود کم کم از نظر روحی داشت کم می اورد ، حتی نمی تونست خشمش را با سفت بهم زدن در کم کنه، کاری که همیشه تو خونه خودشون تونبود مینو انجام می داد و تسکینش می داد.
تو هفتمین روز اقامتش توخونه اسدی ،آنا خسته تر از زمانی که به خواب رفته بود از جا بلند شد نمی دونست ساعت چنده ولی احتمالا طرفای 3 عصر بود، ولی وقتی به صفحه موبایلش نگاه کرد تعجب کرد،ساعت 11 پیش از ظهر بود. از جا بلند شد به عادت هر روزه کمی سر و وضعش را مرتب کرد،و از اتاق رفت بیرون، نمی دونست کسی خونه هست یا نه ولی وقتی رفت سمت آشپزخونه صدای صحبتای سپیده و خانم اسدی رو شنید،
*حرفی نزن دخترم، بالاخره درست می شه.
_مامان این دفعه فرق داره.
*به ما چه ربطی داره.
_مامان سپهر ، یکم هوایی شده ها، نگو که نفهمیدی.
آنا حس کردقضیه خونوادگیه ، خواست برگرده سمت اتاق که شنیدن اسمش از دهان سپیده باعث شد متوقف بشه،
*مامان این آنا رو اینجوری مظلوم نبین. پاش بیفته بفهمه باباش وارونه شده، هر طنابی برسه رو چنگ می زنه، فعلن هم که سپهر دم دستی ترینه.هم خوشتیپ، هم پولدار،
_بس کن سپیده، بابات بفهمه شاکی می شه.
*فعلا که بابا به خاطر خانم نمی آد خونه.
romangram.com | @romangram_com