#در_دستان_سرنوشت_پارت_36


_خوب چی میگه.

*هیچی، دعوت کرده آنا خانم بره خونه عیادتش،

_غلط کرده

* فعلا غلط و درستش با اونه اگه رضایت می خواین.

_آنا چی میگی؟

*نمیدونم. میرم. بابا گفته قضیه زود تموم شه.

رویا عصبانی شد.دست آنا رو کشید برد کمی اونطرف تر.

_بابات خیلی حرفها می زنه ظاهرن تو همش باید بگی چشم.

*بس کن رویا. من حوصله بحث و دعوا ندارم. بیا بریم.

_من تو خونه اون مرتیکه نمی آم. می خوای بری برو.

*باشه، با مشیر میرم. و رفت سمت فرهاد.

_آقای مشیر بی زحمت با من بیاین تا بریم خونه این مردک.

*حتما، البته من باید به امیر زنگ بزنم. اونم باید در جریان باشه.

_بفرمایین زنگ بزنین.

**

فرهاد بعد از تماس با امیر رفت سمت بقیه.

*خوب قرار شد من و خانم زند بریم یه سر دم خونش باهاش رو در رو حرف بزنیم یه با دیگه ببینیم حرف حسابش چیه.


romangram.com | @romangram_com