#در_دستان_سرنوشت_پارت_28
**آخه ندیده ونشناخته بری اونجا سر کار.
_هم دیدم،هم شناختم.
**جدی؟
_آره بابا.ازم خواستگاریم کرد.
**بمیری رویا.من بعد یه عمر هنوز فرق شوخی خنده تو رو نفهمیدم.
_تازه نمی دونی فرهاد جان هم مثل خودمه، حاضر جواب، بامزه
** بله. یه چشمه از کاراشون رو دیشب دیدم.حالا هم بلند شو برو پی کار و زندگیت
_ جان تو اگه برم.
** رویا من خوبم. پاشو برو بکارت برس.
_باشه. میرم. چونمی دونم مشتی بیاد بیرونممی کنه.
**غلط می کنه.راستی این مردک عوضی چی شد. کی میره دادگاه.
_ امروز نرسیدم به کارا. بعدم امیر جان معتقدن یه توک پا شما بری عیادت و زیارت و رضایت.
** امیر جان با شما بیجا فرمودند. پا شو برو ،10 تا میس کال از بابا دارم. زنگ بزنم ببینم چی می گه.
_مطمئنی خوبی؟
** آره پاشو برو.
_دیگه از این قرضا نخوریها
** چشم خانم دکتر بفرمایین. ترجیحا یه جوری که مش مرادم رفتنت رو زیارت کنه.
romangram.com | @romangram_com