#در_دستان_سرنوشت_پارت_23

امیر زنگ زد به رویا.

_بله؟چی شد ؟هستش؟

_خیس عرقه؟ هر چی صداش می زنم جواب نمی ده.

_الان زنگ می زنم دکتر گوهری بیاد.

_خانم این مسخره بازی روتموم کنین بیاین بالا،مسئولیتش با من.

رویا بازم بی جواب قطع کرد. فرهاد می خواست ببینه چه خبره ولی ترجیح داد بزاره اولرویا زنگ به دکتر بزنه.

10 دقیقه ای طول کشید تا دکتر رسید ، رویا خیلی سعی داشت خودش را کنترل کنه ولی به محض اینکه دکتر رسید، دیگه همه چیز را گذاشت کنار وهمراه فرهاد و دکتر وارد ساختمان شد، مش مردام که خیلی بهش برخورده بود که کسی محل به اون نذاشته و وقتی رویامی خواست بره تواومد جلو،

_رویا خانم می دونین که نباید برین تو!

قبل از اینکه رویا بخواد جواب بده، فرهاد دست مش مراد را پس زد و راه را برای رویا باز کرد.

رویا هم ترجیح داد حرفی نزنه و سریعتر بره بالا سر آنا.

با ورود دکتر و رویا امیر اومد تودهنه در اتاق و دست فرهاد را که داشت وارد اتاق می شد گرفت تا با هم برن به سالن تا دکتر ببینه قضیه چیه.

_کجا؟

_بزا ببینیم چی شده.

_ لازم نیست، تا جایی که یادمه وکیلی نه دکتر، بیا بشین تا کارشون تمومشه.

_یهو کمک بخوان.

_فرهاد بس کن الان جاش نیست.

فرهادم که دید امیر قاطیه ، دیگه در شوخی روبست و نشست تا ببینه چی میشه؟

بعد 10 دقیقه ،دکتر ورویا از اتاق اومدند بیرون.امیروفرهاد بلند شدند تا ببینند چی شده؟

romangram.com | @romangram_com