#در_دستان_سرنوشت_پارت_22
_راس می گن امیر جان . من قلاب می گیرم رویا خانم هم میرن بالا ، حله دیگه.
رویا با غضب به فرهاد نگاه انداخت. تو همین حین مش مرادم رسید و غائله رو ختم کرد.
_ _ معلومه کجایی مش مراد. آنا کجاست؟
_خانم حالشون خیلی خوش نبود، گفتن ناهار نگیرم واسشون و مزاحم نشم، منم یکم خرید داشتم گفتم برم به یه سری کارام برسم.
_ _ خیلی خوب لطفا زود در و باز کن.
وقتی در باز شد، رویا تکونی نخورد.
_ خانم پس چرا نمیرین تو؟
_ _ ورود من ممنوعه.
_ پس این راه رو اومدین و ما رو کشوندین اینجا که چی؟
_ _ من اومدم انا رو دم در ببینم.
مش مراد وارد بحث شد.
_ بله رویا خانم اجازه ندارن بیان توخونه. می خواین من خودم برم خانم ر ا بیدار کنم. حتما باز قرص خواب خوردن.
_ _ نه لازم نیست شما برین بالا سرش. آقای سروستانی میرن.
امیر برگشت سمت رویا.
_ خانم زند ، من حوصله این بچه بازیهای شما رو ندارم، ظاهرن شما بیکارم هستین؟
_ _ بچه بازی چیه؟ می خواین مش مراد بره بالا ؟ یا شایدم وکیلتون. در ضمن من همین امروز یه دفتر کار پیدا کردم.پس بیکارم نیستم.
فرهاد دست گذاشت پشت سر امیر به سمت داخل هولش داد. امیرکلافه از این بازیهایی که واقعا بهش ربطی نداشت،رفت سمت ورودی ساختمان.در ورودی قفل رمز دار داشت امیر داشت برمی گشت که رمز ورودی با اس ام اس رویا رسید. امیر وارد ساختمان شد، سالن بزرگی بود که منتهی به آشپزخانه بود و یک راهروکه چهارتا در اتاق توش دیده می شد، امیر مردد بود که در کدوم راباید بزنه، احساس کرد صدای حرف زدن می شنوه، به تک تک اتاقها گوش چسبوند ولی ظاهرن صدا دور تر از اینها بود.سر برگردوندبه سمت راه پله ای که قبل از راهرو خوابها بود، می شد حدس زد که بالا هم اتاقهایی باشه رفت سمت راه پله ها، حس کرد صدا نزدیکتره، چیزی شبیه به دکلمه، بالا یه سالن 12 متری بود که 3 تا درب اتاق توش باز می شد، درب یکی از اتاقها نیمه باز بود، امیر پشت در اتاق در زد، ولی جوابی نیومد ،سرک کشید داخل ، آنا با همون لباسهایی که امیر رسونده بودش با نیم بوتهایی که هنوز به پا داشت رو کاناپه خواب بود، امیر در لپ تاپ را بست تا صدای دکلمه مزخرفی که می اومد قطع بشه رفت نزدیکتر بالای سر آنا تا صداش کنه که یه آن ترسید، پیشونیش خیس عرق بود، امیر هیچ ایده ای نداشت که این یعنی چی؟ نمی دونست آیا از اثرات قرض خوابه که رویا می گفت مصرف میکنه، یا حتی بیماریش یا چیز دیگه ای.چند مرتبه صداش زد. ولی جوابی نیومد.
romangram.com | @romangram_com