#در_دستان_سرنوشت_پارت_185

امیر: اون حلقه اصلا یه بارم رفت تو دستت؟ من که یاد ندارم.

آنا : چیکار کنم حلقه دست کنم بزنم تو گوشش؟

امیر: شما حلقه دست کنین تکون خورد خودم می زنم تو گوشش، بعدم فعلا 15 رو زاخر سال معلق از کاری بدون حقوق، بدون پاداش ، بدون عیدی تا بقیه هم بفمهمن هر کی دلش خواست نمی تونه در و بکوبه بهم.

آنا با دلخوری رفت سمت در.

امیر: از چی دلخور بودین ؟

آنا: هیچی

امیر : واسه هیچی اینهمه داستان به پا شد؟

آنا: خستم، گفتم دوباره می خوای یه گیر جدید بدی

امیر: خیلی فکر نکن ، حالام برو پایین تا من بیام حکمت رو بدم بزنن

انا: الکی می گی؟

امیر: اصلا، می دونی تو کار شوخی ندارم، بعدم باآژانس می ری خونه، تا شب با هم صحبت کنیم

آنا: راجع به کار؟

امیر: خیر، راجع به او مسئله ای که قرار بود بگم و جنابعالی طوفان کردین

آنا یه چند دقیقه ای تو اتاقش نشست، سرمدی به محض ورود آنا از اتاق زده بود بیرون،صفایی منشی شرکت حکم آنا رو داد دستش و برگشت سر جاش، آنا دیگه کاری نداشت، کیفش رو برداشت و خواست بره، که دید منشی سر جاش نیست، و در حسابداری هم نیمه بسته مطمئن شد جلسه گذاشتن،بدون در زدن در و باز کرد، دید همه جمع شدن، اخوان ، سر مدی، صفایی و دو تا ی دیگه: خوب سال نو مبارک، من از فردا تعطیلاتم، بعد از عید می بینمتون، واسه عروسیم هم اگه ایران باشه واستون کارت می فرستم، احتمالا 5 فروردینه، اگه آقای سروستانی هم سراغ گرفتن خدمتشون بگین واسه ایشون حتما کارت می برم، شمام اگه یه وقتی مرخصی خواستین نداد به من بگین ، بلدم چطور واستون از آقای رئیس مرخصی بگیرم، حالا اگه با حقوق خواستین در و یکم آرومتر می زنم که بی حقوق نشه بعدم در حالیکه همه ساکت به حرفاش گوش می دادند از اتاق رفت بیرون و اینبار درو بدتر از دفعه قبل زد به هم ، بعدم سریع از شرکت رفت بیرون، امیر از این صدای دوم دیگه جوش آورد به محض بیرون اومدن از اتاقش و ندیدن منشی و در بسته حسابداری و سابقه تجمع خاله زنکها سریع رفت سمت حسابداری، هنوز بچه ها شوک بودند، که امیر درو باز کرد: دقیقا برای چی این در باید اینطور بسته بشه؟

هنوز کسی جواب نداده بود که امیر یه نگاه به حضار انداخت: جنا ب اخوان، اینجا که اتاق شما نیست، هست؟ سر کار خانم تا جایی که می دونم محل کار شمام اینجا نیست، خانم سرمدی هم بهمچنین.

اخوان خواست اظهار وجود کنه: خوب راستش خانم ریاحی ما رو جمع کردند خبر ازدواج شون رو بدن، و البته مرخصی رو بعدم از خوشحالی درو کوبیدن

امیر: واقعا؟ تا جایی که من می دونم ایشون بیشتر از یکسال و نیم هست که ازدواج کردند فکر کنم خواستند همگیتون رو دست بندازند، بعدم اینجا محل کاره نه حرف و نقل های خاله زنکی، هر کی حال کار نداره بگه تا بفرستمش شب عیدی کمک خونواده ، خونه تکونی کنه بعدم بمونه ور دلشون تا سال اینده قراردادش تمدید نشه، امیدوارم واضح بوده باشه. بعدم جهت اطلاعتون همسر خانم ریاحی از سهامدارای ارشد شرکته، اگه همینطور بهش پیله کنین، می تونه ترتیب اخراج و جایگزینی همتون رو بده ، ببینین می خواین یکم رفتارتون رو بهتر کنین با نه، بعدم بی اینکه منتظر حرفی باشه برگشت سمت اتاقش ولی دلش نیومد حرف ناگفته بمونه دوباره برگشت: در ضمن ایشون با وجود اهمیت شوهرشون، مرخصی نگرفتند بلکه تعلیقی بدون حقوق دریافت کردند بدون عیدی بدون پاداش، و از اتاق رفت بیرون

امیر دم غروب برگشت خونه، آنا هنوزم بابت اتفاقات شرکت دلخور بود، جز یه سلام و علیک زیر لبی حرفی رد و بدل نشد، امیر: خوب، دفعه دوم هم سرکار خانم درو کوبیدند به هم؟

romangram.com | @romangram_com