#در_دستان_سرنوشت_پارت_184
امیر: هیچی، بهش گفتم خودش باید مشکلش رو حل کنه، من دخالت نمی کنم.
فرهاد: خوب اینجوری تحت فشاره، تو که می دونی خیلی دختر با دست و پایی نیست بتونه پس اینها بر بیاد. واسه همین دق و دلیش رو سر تو خالی کرده.
امیر: باید یاد بگیره با دست پا بشه.حالا هم بلند شو بریم ببینم ، حرف حسابش چیه؟
فرهاد: ول کن اروم شه، من میرسونمش خونه، شب باهم حرف بزنین.
امیر: حالا یکی با هم ببینتتون از فردا باید تیکه اونم بشنوه، بریم خودم می برمش خونه
امیر اول رفت بالا، دفتر فرهاد ، به محض ورود به اتاق آنا رو دید که کنار پنجره ایستاده و زل زده بیرون با صدای پای امیر انا برگشت سمت در ولی با دیدن امیر باز روش رو برگردوند سمت پنجره،
امیر: سرکار خانم فکر نمی کنن یه عذر خواهی باید انجام بدن؟
آنا بی توجه امیر خواست بره سمت در که امیر بازوش رو گرفت ونگهش داشت
آنا: امیر من چیکار کنم که تو اینقدر به من گیر ندی؟
امیر: گیر چیه؟ یه ربع منتظر سرکار علیه بی در زدن بیای بعدم اونطور درو بزنی بهم، به نظرت دو روز دیگه کسی از من حساب می بره تو شرکت؟
آنا: من خسته شدم، چقدر گوش و کنایه بشنوم از اینها
امیر: گفتم این مشکلاتتو خودت باید حل کنی، حالا این اخوان دنبال تو چه غلطی می کرده؟
آنا: من چه می دونم ، دیونس یهو پرید تو اسانسور
امیر: بار اولش نبوده ها فکر نکن حواسم نیست
آنا: من مسئول رفتار بقیه نیستم
امیر: چرا درست حالیش نمی کنی بره رد کارش؟
آنا: من اصلا نمی خوام جواب سلامش رو بدم چه برسه برم حرف حالی آقا کنم
romangram.com | @romangram_com