#در_دستان_سرنوشت_پارت_177

و آنا رو دنبال خودش کشید،

تو سالن سوسن دست آنا رو ول کرد، آنا دیگه رو پا بند نبود، خودش رو ول کرد رو کاناپه، زینتم دیگه خودکار می دونست باید بره آب قند بیاره، سریع رفت.

آنا چند قلپی خورد و لیوان رو از دست زینت پس زد. سوسن هم که دید امیر داره میاد پایین یه چند لحظه صبر کرد تا امیرم صداش رو بشنوه و بعد شروع کرد: ببین، ما تصمیم گرفتیم تو کار شما دخالت نکنیم، یعنی من و سروستانی، یعنی دیشبم به سهیلا گفتم ولی خوب می دونی که چه وضعی داره، داغ بچه تنها چیزیه که زمان نمی تونه کمش کنه، خوب دیشب باهاش حرف زدم داشتم می گفتم چه تصمیمی داریم، خوب اونم به خیال خودش اومده اینجا یه کاری کنه،

آنا: مگه ریاحی نیومده ایران؟

سوسن ابروش را داد بالا: بابات رو می گی؟

آنا: آره، مگه خواهرتون نگفت اومده.

سوسن یه نگاهی به امیر کرد: قراره بیاد، اینم تازه اسدی گفته،

آنا: ولی خواهرتون گفت اودمده!

سوسن: اون بگه، اومده ببردت خونه اسدی تا پدرت بیاد

آنا: خوب عیبی نداره من حتما باید ببینمش، من باید ببینمش هر جا باشه، می رم خونه اسدی تا بیاد

امیر اومد جلوی آنا وایساد: بری خونه اسدی تا کی؟ حالا گیرم هم رفتی؟ ریاحی هم بخواد ببردت، میتونه؟

آنا: من نمی خوام باش برم، بعدم چرا نتونه؟

امیر: نتونستنش که دست منه، تا من مجوز ندم که شما نمی تونی تشریف ببری، نه تا دبی تا همین کرجشم نمی تونی بری، پس حواست باشه، بعدم تو که نمی خوای بری باهاش ، پس بری خونه اسدی بمونی تا کی خدا می دونه که چی؟

آنا نیمخیز شد و دیگه تقریبا داشت داد می زد: ازش سئوال دارم، باید ببینمش، می فهمی؟ باید ببینمش؟

سوسن که دید هر دو دارن از کوره در می رن دخالت کرد: خیلی خوب حالا دعواهاتون رو بزارین من رفتم ادامه بدین، آنا نشست سر جاش، امیرم رو صندلی کنا رانا خودش رو ول کرد

سوسن: خوب گوشتون با منه یا نه؟

امیر: بفرمایین!

سوسن: خوب ما که هنوز نمی دونیم شما برنامتون چیه، اگه البته خودتون بدونین. منو پدرت فکر کردیم، شما فعلا از این خونه برین.

romangram.com | @romangram_com